فردا که من نباشم
با خودم فکر می کنم چطور خواهم مرد و بعد از مردنم چه ها خواهد شد... چنین رخدادی فقط خانواده ام را برای یک سال به دردسر می اندازد و ....
تصادف نخواهم کرد هرگز... من به مرگ دفعتی نخواهم مرد ( نه با گلوله و نه با طناب).. من از بیماری و به مرور زمان ،با آگاهی کامل خودم خواهم رفت...
باورتان نمی شود پا به پای مادرم و خواهر برادرهایم شوکه می شوم ، می ترسم ، می شکنم و گریه می کنم.. اشک میریزم..... به پهنای صورتم....
بیشترین غصه ام برای بعد از مرگم؛ تنهایی و غصه خوردن بیش از حدِ مادرم است...
ترسی از دنیای دیگر ندارم... اونقدرها بد نبودم و بدی نکردم که بخواهم پشیمان شوم یا اینکه برای جبران وقت اضافه لازم داشته باشم...نه.. من.....
من آماده ام.
خودم رو غسل می دهم و توی خاک می گذارم... مراسم برگزار می کنم و شکم خرماهای سیاه را از گردو پر می کنم... گل یاس و رز سپید می گیرم و همه جا را تزیین می کنم...
نوشته ی روی سنگ من:
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاورو یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت* بنگرم
می رسم به جایی که باید عکسم را نوار مشکی بزنم.. دچار مشکل میشوم.. نمی تونام هیچکدام از عکسهایم را انتخاب کنم...
صورت خیسم را پاک می کنم و به صرافت می افتم:
باید یک عکس مخصوص بیندازم**...: آبرومندانه، شیک ،مناسب و زیبا.....
از کجا معلوم فردا دست بازمانده ها در حنای بی عکسی ام خیس نخورد.
اگر روزی بی خبر نیست شدم...
برای آرامش مادرم دعا کنید.
*خوشبخت نام کوچه ایست که خانواده ی من بیش از 35 سال است در آن سکنا دارد.
**به یک عکاس حرفه ای برای گرفتن یک پرتره ی هنریِ مناسب نیازمندم.