حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

پروردگارا، امروز که به زمین سر زدی کاسه نیاز مرا هم پر کن
دست خالیم را ببین
پروردگارم شاید باور نکنی...
آن روز ها که نبودی ، شایدم بودی و مسافر آسمان بودی
آن روزها من عاشق شدم
حالا که بازآمدی..
باید از عشق فارغ شوم؟
پروردگارم مرا بگذار، بگذار عاشق بمانم....


(آنقدر دعایت می کنم تا برآورده شوی.)
: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین..

بایگانی
آخرین مطالب

هزار ساله که رفتـــی

سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۵۰ ق.ظ
سلام

باز اسفند به نیمه رسید و باران هم سر زده از اینطرف... دلشوره ی تکراری به جانم افتاده، زندگی من فقط یک غم دارد، یک فقدان، یک جای خالی، عشق ها می ایند و می روند، دوست ها جایگزین می شوند، پول ها از جیبی به جیب دیگر، شغل همیشه هست، گرانی را می شود تحمل کرد،...

تنها یک درد دارم که درمان هم ندارد، درد... خدا از درد های جسمانی هیچ به من نداد، هیچ، جایگاه آدم ها را هم در قلبم به اندازه ی ارزششان قرار می دهم. از رفتن کسی دلخور و ناراحت نمی شوم هرگز..

تنها یک رفتن بود که دل مرا سخت لرزاند، نمی دانم با گذشت اینهمه روز چرا التیامی در کار نیست، نه.. گویی این زخم تازه دهان باز کرده، یا مثل یک میوه رسیده، مثل یک غذا جا افتاده، مثل یک دوستی چفت شده با من...

اسفند به نیمه می رسد، آنکه رفته هرگز باز نگشته، باز نخواهد گشت..

یازده سال می گذرد از روزی که پدرم با پاهای خودش نه، بلکه روی دستان برادرانم از خانه رفت.. رفت و باز نگشت. دلم هزار پاره می شود از این روزها، لبخند می زنم، شعر می نویسم، چت می کنم، طلب عشق و محبت می کنم، ذکر می گویم، با صدای ابی بلند می خوانم؛ هزار ساله که رفتی...عطرت جا مونده اما، نگرانت می شم.... زندگی می کنم ولی این حفره، این چاهک، این چاه در قلب من از هیچ مملو نمی شود.. آنقدر عشق و محبت در این دنیا نیست که حواسم را پرت کند، حتی یک روز....

چه رسد به این روزها، به شکل عجیبی همه آنها که کمی با من نزدیکند، پدر ندارند.... 

امروز نمی خوام تلخ بنویسم، اشک برای من ، خنده برای شما... بیشتر تر دوست دارم از سبزه ی عید بنویسم، از خریدها و نونوار شدن، از خانه تکانی دل ها.. اما می گذارم برای روزهایی که داغ دلم........

یتیمی بد دردیه... یکی از بدترین سکانس هاشم ، اونجاست که محضردار پدر عروس و داماد رو صدا می زنه که بیان امضاء کنند...

برای تحمل اینطور دردها یک شانه ی مردانه لازمست که پشت دل را خالی نکند...

+آسمون بغضشو خالی می کنه آدمو حالی به حالی می کنه...


هزار سال هم بگذرد

سالی هزار بار

جای تو خالیست..

اینجا

در قلب من...

پدر

چه کسی گفت؛از دل برود هر آنکه از دیده رود؟

۹۱/۱۲/۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
الی ماح

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی