سردم می شود، کمی خودم را جمع می کنم، موهایم زیر باران خیس شده و از
سشوار و اتوی مویی که بر آن اثر داده بودم، اثری نمانده است.... موهایم
فر طبیعی خودش را به نمایش گذاشته... فرهای درشتِ عاشق کش.
به تماشای مردم نشسته ام...
مردی
را می بینم؛ این بخار نفسِ گرمِ اوست که دیواری محو میان او و خیابان می
سازد. یا دودی که از پک عمیقی بر سیگار بوجود آمده... کسی نمی داند.
کودکی را می بینم؛ صورت او خیس است، از اشک و غصه ای که بر دل دارد. یا قطرات باران است که گونه های او را می شوید... کسی نمی داند.
زنی
را می بینم؛ در انتظار اتوبوسی این پا و آن پا می کند و از بی
پولی سر گردان مانده. یا مشتری اش تا تمام شدن قهوه ای تلخ او را منتظر
گذاشته است... کسی نمی داند.
گرمایی از درون، لباس هایم را خشک می کند. او می رسد. سر ساعت همیشگی. حالا با این فرهای درشت چه کنم؟!...
***
و این خاصیت سرد و تاریک زمستان است.
از
سر درون کسی آگاه نیستیم ، گهگاه به اشتباه قضاوت می کنیم. افسوس بر لحظه هایی که بی شک به دور از قضاوت ماندگار می شدند.
+به این ادرس برید و هر کلمه یا جمله ای دوست داشتید به زبان بلبلی ترجمه کنید، قابلیت دانلود هم داره ، جالبه...اینجا
تست آیرویدا...