عزیز شدی، بالا رفتی، صعود کردی در دلم، پرچم ـت را کاشتی آن گوشه، به نام زدی ـش، نشستی، نفس تازه کردی، عکس های یادگاری گرفتی، چای نوشیدی و جوجه کباب..
خسته شدی، قدم به قدم که نه.... سوار بر تله کابین شدی، چشم بستی بر من، آرام و آهسته بازگشتی.. آنقدر دور که نمی بینمت...
نمی بینمت.