من یک ماهی ام
آب می نوشم عجیب..تشنه می شوم عجیب تر... مثل ماهی دور مانده از آب لب های خشکم را بهم می زنم و آب آب می گویم و هر چه بیشتر می گذرد عطش من برای رسیدن بیشتر می شود..
همین روزها ازین تُنگ تَنگ بیرون جهیده ، با رود سرازیر شده و به دریا می رسم. همین روزها از آب شیرین به تقلا می گریزم و با آب های شور سیراب می شوم.
چرا؟ جوابش را خوب می دانم،چون من یک ماهی ام ، نه یک ماهی کوچک و نه یک ماهی خیلی بزرگ... یک ماهی از آب های آزاد که از زیستگاه اصلی ام دور مانده ام.
آری مادرم اقیانوس، مرا به سوی خود میخواند و مهر مادری اش مرا جذب آبها می کند...من از ابتدا ماهی بودم، از زمانی که در رَحِمِ مادری شنا می کردم...
و اینک؛ دست های بلندم باله های کوچکی خواهد شد و پوست تنم لزج و لغزنده... شش هایم را تقویت خواهم کرد و نفس گیری برای من سخت نخواهد بود، آنگاه هیچ کس نمی تواند مرا محدود کند، دست صیادی به من نمی رسد، من گول کرم های کوچک و بی قواره ی سر قلاب ها را نمی خورم ، من این کلک هارا خوب بلدم.
من رها و معلق، شنا کنان می روم تا آنسوی دریا و در دل اقیانوسی اش غرق می شوم.آری همین روزها غرق خواهم شد در دل اقیانوس...