فرق های فارغ
چه سود از سودای نگاهت
زمانی که تشعشغ خورشید برف را سوزان می کند..
چه فرق از فراغت لحظه هایمان
مکانی که اندیشه در گروی زمینی ترین هاست..
***
یک سال و نیم می شود که عقد بینشان خوانده شده، دختر کار می کند و تا به حالا همه چیز را به پای خودش کشیده ست ، نه مهریه آنچنانی ، نه کادو و جواهرات اینچنینی ، پول عروسی و طلا و جواهرات و هدایا و ماشین پسرک را فروختند و خانه ای باز به عقد پسرک درآوردند، دختر باز کار می کند و اقساط را می پردازد، ماشین دختر جور کشِ نیازهای خانواده ی پسرک شده و ...
نه که پسرک نخواهد کار کند، می خواند و آزمون می دهد و تا روزی که درآمدی درست داشته باشد دست ِ کم یک سالی باقی مانده...
چقدر روزگار امروز با آنچه می شناختیم فرق کرده، چقدر مسئولیت ها جابجا شده ، چقدر زن ها یک سر و گردن بالاتر از مردهایشان ایستاده اند ، کار بیرون، کار خونه، شوهر داری، بچه داری، مهمان داری.
دستِ آخر هم : از وقتی کارت بهتر شده ،اخلاقت بدتر شده، تقصیرِ منه که بهت اجازه دادم بری سر کار. در ضمن اصلن درست نیست که همسر من لیسانسه باشه،شروع کن برای آزمون سال بعد بخون برای ارشد.
***
و دیگر هیچ.