بلا گردون
فندک ماشین را روشن می کنی
کمی اسپند از جعبه کوچکی در داشپورت بر میداری
دانه های اسپند را دور سرم می چرخانی
و
زیر لب ورد َم می خوانی
و
دودش را بطرفم فوت میکنی
چرا لبهایت وقت فوت کردن ، هوای بینمان را می بوسید..
ندانستم.
به تو می اندیشم! ای سراپا همه خوبی / تک و تنها به تو می اندیشم! / همه جا / همه وقت / من به هر حال که باشم به تو می اندیشم! / تو بدان این را / تنها تو بدان / تو بیا، / تو بمان با من تنها تو بمان. / جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب / من فدای تو به جای همه گلها تو بخند / اینک این من که به پای تو در افتادم باز. / ریسمانی کن از ان موی دراز / تو بگیر / تو ببند / تو بخواه / پاسخ چلچله ها را تو بگو / قصه ابر هوا را تو بخوان / تو بمان با من تنها تو بمان / در دل ساغر هستی تو بجوش / من همین یک نفس از جرعه جانم باقی ست / آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
*30شهریور سالروز میلاد فریدون مشیری بود.