هذیان
دوشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۰، ۰۴:۱۷ ب.ظ
گرم و سرد که میشوم، توهمی سنگین سراغم می آید، دست های مثل برفم را روی پیشانی ام میگذارم گویی روی منقلی داغ کباب بناب دود می دهند، دلم میخواهد خودم را به مریضی بزنم و یک روز را در رخت خواب بگذرانم، که ناگاه به یادم می افتد من واکسن آنفلانزایم را زده ام و تبش را هم گذرانده ام، پس من تنی سالم دارم فقط نمیدانم آتشِ در سرم از کجا آمده!
من اهل تظاهر نیستم من همانم که هربار میبینی. اگر شاد: شادم و اگر غمگین:غمگینم.
من اهل تظاهر نیستم اگر دوست ، اگر دشمن ، اگر خنثی، اگر سلامت ، اگر بیمار، اگر شرور و اگر مهربان، اگر.. چه فرقی میکند، مهم اینست که من اهل تظاهر نیستم و خدارا شکر.
و در یک سریال خفیف آمریکای جنوبی(که در ماهواره پخش می شود) دیدم؛ یک مرد انسان نما دختری عاشق پیشه را در کلیسا قال گذاشت، دختر پس از ساعت ها غم و گریه ، فردای آن روز دست در بازوی پدرش در خیابان شهر قدم زنان به اهالی لبخند می زد.. با صدای بلند به استحکام چنین زنی تبریک گفتم.
کاش فقط در لحظاتی چنین باشیم، از دست دادن چنان مردی به حقارت بسیاری از اتفاقاتی ست که ما را در خود میشکند.
من اهل تظاهر نیستم ؛ من گاهی از هیچ هم می شکنم. من اهل تظاهر نیستم از سیاهی و غم خوردن در این روزهای سالم خدا هم بیزارم.
ربط بی ربطی حرفهایم را نمیدانم اما امروز این ترانه آشنا را زمزمه میکردم: پرنده های قفسی /عادت دارن به بی کسی/ عمرشونو بی همنفس/ کز می کنند کنج قفس/هرکی بریزه شادونه/ فکر میکنند خداشونه/یه عمره بی رفیقم / با آدما غریبم/ اینهمه نعمت اما/همیشه بی نصیبم.
پ.ن: به زودی پانصدمین پست حرفهایی که بسختی کلمه می شوند از نظرتان خواهد گذشت...
این بلاگفا هم قاطی داره ، پست قبلی رو نشون نمی ده گویا...
من اهل تظاهر نیستم من همانم که هربار میبینی. اگر شاد: شادم و اگر غمگین:غمگینم.
من اهل تظاهر نیستم اگر دوست ، اگر دشمن ، اگر خنثی، اگر سلامت ، اگر بیمار، اگر شرور و اگر مهربان، اگر.. چه فرقی میکند، مهم اینست که من اهل تظاهر نیستم و خدارا شکر.
و در یک سریال خفیف آمریکای جنوبی(که در ماهواره پخش می شود) دیدم؛ یک مرد انسان نما دختری عاشق پیشه را در کلیسا قال گذاشت، دختر پس از ساعت ها غم و گریه ، فردای آن روز دست در بازوی پدرش در خیابان شهر قدم زنان به اهالی لبخند می زد.. با صدای بلند به استحکام چنین زنی تبریک گفتم.
کاش فقط در لحظاتی چنین باشیم، از دست دادن چنان مردی به حقارت بسیاری از اتفاقاتی ست که ما را در خود میشکند.
من اهل تظاهر نیستم ؛ من گاهی از هیچ هم می شکنم. من اهل تظاهر نیستم از سیاهی و غم خوردن در این روزهای سالم خدا هم بیزارم.
ربط بی ربطی حرفهایم را نمیدانم اما امروز این ترانه آشنا را زمزمه میکردم: پرنده های قفسی /عادت دارن به بی کسی/ عمرشونو بی همنفس/ کز می کنند کنج قفس/هرکی بریزه شادونه/ فکر میکنند خداشونه/یه عمره بی رفیقم / با آدما غریبم/ اینهمه نعمت اما/همیشه بی نصیبم.
پ.ن: به زودی پانصدمین پست حرفهایی که بسختی کلمه می شوند از نظرتان خواهد گذشت...
این بلاگفا هم قاطی داره ، پست قبلی رو نشون نمی ده گویا...
۹۰/۰۹/۰۷