عیدی من
عید که می شود.. جاری می شوم در تنگ.. همزاد با ماهی کوچک قرمز.. دهانم مزه ی سماق می گیرد و برق سکه ها نه.. اسکناس های نو غریبانه ترین ها را در من زنده می کند.. سلام می کنم به کوچکترین شکوفه ی سنبل در گلدان.. و تبرک می گیرم از مقدس ترین کتاب.
عید که می شود.. غم هایم در چهارشنبه ی پیشینش سوخته است. غبار و خمودگی را از خانه و کاشانه تکانده ایم و آنچه باقی مانده..سلامت است و پاکی و نور.
عید که می شود.. جای کسانی همیشه خالی است.. حتی اگر هزار عید هم بگذرد.. کسانی که رفته و کسانی که هرگز نیامده اند.
عید که می شود.. من یک ماهی کوچکم در مواج حضور آیینه و انعکاس داشتن ها و مهربانی ها..
خوشا عید هایی که در شهر من همه تازه می پوشند و سیر می خورند و سیراب می نوشند.
رسم است سال که تحویل می شود عیدی ها داد و ستد میشود...
اما
من امسال
عیدی ام رو
قبل از اینکه سال نو بشه گرفتم...
خدایا سپاس
امسال پست راس تحویل سالانه نداریم.
نوروز یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی بر همه تان مبارک.