خبرچین
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۳۶ ق.ظ
هر صبح تا کمر از پنجره آویزان می شوم و چنارهای پیر خیابانی را سلام می دهم، نگاهی به چپ و راست می اندازم و آدم های پیاده را می شمارم که خود نماد مستقیمی از زمان هستند...
چشم می گردانم میان شاخه ها و زیر لب صدا میزنم: های سیاه سوخته، کجایی! بیا.. بیا که صبح های بهاری ام بی تو و بدون صدای قارقارت چیزی کم دارد.
صدایت راکه بشنوم گویی شیرعسل در جانم ریزانده می شود. انرژی از رستنگاه موهایم رسوخ می کند و در جاری رگ هایم می چرخد.
چه کسی بود که بیهوده می گفت ؛ تو بدیمنی!
۹۱/۰۲/۱۸