دوتا عشق سنج، منهای من
عسل چشمانت را
در قهوه ی نگاه ِ من
بخیسان../
دیشب تا خود صبح نخوابیدم..
مگر می گذارد این شازده.. زیر چشمی ساعت را نگاه می کنم.. هنوز هفت نشده.. ولی او بیدار است.. سر و صدا نمی کند.. فقط گاهی با خودش حرف میزند.. تکان هایش را احساس می کنم که روی تشک موج می اندازد.. حس می کنم که باز به طرفم خیز برداشته.. ولی دوست ندارم به این زودی از خواب برخیزم.. وضعیت دشواریست.. با خود می اندیشم چطور زنانی هستند که دو سه تایشان را با هم دارند..
یک وقتی آرزوی همین بیداری های شبانه را داشتم... هرچند.. حالا هم خیلی..
انگشت هایش را حس می کنم که با یقه ی پیراهنم بازی می کنند.. دهانش را نزدیک صورتم آورده.. بویش را که حس می کنم وسوسه می شوم.. پلک هایم سنگین است ولی چشم هایم را باز می کنم؛ تیله های خاکستری چشمانش برق می زند.. آب از دهانش راه افتاده.. لب های خیسش را به گونه هایم می چسباند: ما ما.. مَ مَ(از آرشیو اینجا)
من دریک رب مانده..
من دردانه های ریز حرف..