فقط یک آغوش گرم
شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۱، ۱۱:۴۰ ق.ظ
گاهی دلم یک دامن بلند چین دار می خواهد.... ناخن های لاک زده... یک بالکن با دوتا صندلی حصیری.... یک کوچه برای تماشا......
یک قابلمه روی اجاق... که بزرگترین دل نگرانی ام باشد...
یک ساعت کوکی تا وقت آمدنت که نزدیک می شود دلش شور بزند.. موهایم را شانه کنم تا روی دوشم، تربچه های سبزی خوردن را کمی جابجا کنم.. هیچ چیز کم نباشد به روی میز کوچک..
صدای دزدگیر ماشینت را می شناسم.. درب خانه را باز کنم و آمدنت را از همان بالکن دنبال کنم .. تو باز بیایی و خستگی هایت اما لبخند را از لبانت نگیرد هرگز..
من در آن لحظه فقط آغوشی خواهم بود برای دلتنگی ات از ازدحام کوچه و خیابان..
گاهی دلم یک دامن بلند چین دار می خواهد که تو هم عاشق رنگ هایش باشی... صبح ها مرا در بالکن جا بگذاری و عصر بازم ستانی از دغدغه ی قابلمه روی اجاق..
۹۱/۱۲/۰۵