دیروز عصر کجا بودم؟
بی تاب بودم بدانم نگاهِ خالق خانه مادربزرگ ِ کودکی من به کدام رنگ است، دل در سینه ام نبود بدانم پروراننده ی کپل و نارنجی چگونه زنی ست، ..
دیروز عصر بطور اتفاقی، از دفتر"مرضیه برومند" سر درآوردم..
نشستم روبرویش و او یک ساعت تمام گفت و گفت و گفت... او مهربان بود، کسی که بدجنس ترین شخصیت داستانهایش مخمل دوست داشتنی بوده چطور می توانست مهربان نباشد..
او دغدغه داشت، دغدغه ی یک خرس کشته شده و یک درخت خشکیده تـــــــا دغدغه ی کودکی تمام بچه های ایران زمین، او بزرگ است، محترم است، استاد است و دوست داشتنی، او جنس خود بودن و کودک درون را خوب می شناسد.. او قابل ستایش است، او برومندِ عرصه ی هنر هفتم است.
مخاطب را می شناسد، تلویزیون را درک می کند و قدر می داند، هم دل پر دارد و هم روحی حساس، ولی تمام شکستن ها او را از تلاش و خواستن و دویدن های بی توقف باز نمی دارد، او نخواهد نشست، او بزودی شهر موش های 2را کلید خواهد زد.
تمام ساعت های خوبی که همه ما در حیاط خانه ی مادربزرگ و در پی قایم شدن های زیزیزیگولو داشتیم ، تمام لبخند ها و ترس های کودکانه مان، تمام دلبستگی هایمان به آن قاب جادو در روزهای جنگ و بمباران.... ...
آرزو می کنم عمر ِ همچون صنوبرش آنقدر بلند باشد که فرزندان ما هم ، کمی از آن ساعت های خوب را نصیب خود کنند.
+این ملاقات به بهانه ی پخش نوروزی ِ داستان افسانه های ایرانی"آب پریا"بود.(سایت رسمی آب پریااینجا)
++از دیگر بازیگران این مجموعه امیرحسین صدیق و هنگامه مفید هم به اصرار با ما ملاقات کردند.