بگو صیاد آزادم کنـــ ــد
کاش زندگی به سادگی ِ اتفاق ِ زیر باشد:
درب اتومات یک رستوران باز می شود، دو نفر وارد می شوند، پشت یک میز مشترک می نشینند، به نوبت دست هایشان را می شویند، دو جور غذای متفاوت سفارش می دهند، حتا به غذای هم ناخنک می زنند و از نوشابه های همدیگر می نوشند، سیر می شوند، یک نفر میز را حساب می کند و هر دو با لبخند از درب اتومات خارج می شوند.
زندگی یعنی در کنار لحظه های مشترک، لذت ها، سلیقه ها و علایق شخصی مان را حفظ کنیم، به عقاید هم احترام بگذاریم و همچنـــانلبـــــــخندبر لب داشته باشیم.

یکی از آرزوهای عجیب من که حتا شایدم در راس باشه، سفر نجف و کربلاست... برایم دعا کنید.
+ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم بر ما نظری کن که درین شهر غریبیم بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم /امشب دخیل پنجره فولاد می شوم در بیستون عشق تو فرهاد می شوم /یا ضامن آهو! بگو صیاد آزادم کند تا صحن آزادی شبی باشد پناهم یا رضا !
+یک جور هایی انگار امام رضا از خودمونه، فرق داره برام.. شمام همینطورید؟