یک قالب تهی مانده ام
دیشب خواب نداشتم، یکبار به رخت خواب پناه بردم و نشد، نزدیک ساعت دو بود که خودم را بیرون کشیدم، لپتابم را از درون کیف ـش روی پاهایم سراندم و کمی دور زدم، دور دنیا انگار.. نمی دانم غرق شدن و بی نجات، نجات یافتنم چقدر زمان کشت، ولی باز به بالشی پناه بردم و خوابیدم.. سبک خوابیده بودم انگار ، خواب می دیدم، چه کسی را کجا، نمی دانم، اما می دیدم، سبک خوابیده بودم و صبح سبک برخاستم، بی هیچ باری، بی هیچ کلمه ای یا تصویری در ذهنم. حالا چند ساعت است دارم تلاش می کنم به خاطر بیاورم چه چیزی را چه کسی را خواب دیده ام که دو -سه ساعت خواب کفایتم کرده و سیراب..
آن حجم سنگینی که از جایی بالاتر از ناف ـم شروع شده بود و تا تمام حلقم را احاطه کرده بود، دلی که میخواست از دهانم بیرون بریزد ولی از چشمانم می چکید بی هیچ هق هق ـی... آن حجمی که تمام مرا در بر گرفته بود در جایی از خواب دیشبم جا مانده..
خالی شده ام از چگال ترین حس شبانه ام و لبریزم حالا از رقیق ترین نور های خورشیدی که تنها گرمای مطبوعی زیر پوستم می دواند.
من دیشب بدون تو ، جایی دور در خوابی دیر جامانده ام.
اگر امشب نیاوری ام...
![](http://8pic.ir/images/30924965978522639263.jpg)