چو عاشق می شدم زود، بند کیفم را..
نشسته ام به حساب و کتاب، ده سال پیش یعنی .... بگذار فکر کنم، اوووم، کجا داشتم می رفتم، بانک! نهصد هزار تومن پول، برای تو پول زیادی است دختر، به هیچکس بدون سند و مدرک پول نده... با این پول می توانی نه تا سکه بخری و سال ها بعد به قیمت خوبی بفروشی، صدایت که هنوز آرام و ترسیده است، زودتر بزرگ شو، برای بزرگ شدن تعلل نکن، تعلل نکن که آدم ها برای کوچک کردنت منتظر هیچ چیز نمی مانند، آدم ها؟ آدم های زندگی تو همیشه مسافرند، ازین مسافرهایی که آمده اند و کیفشان را گم کرده اند و با دست خالی سال هاست در شهر می چرخند، به این ها پول نده، اصلا هر چه فکر میکنم حتی یک نصیحت اخلاقی و عمیق و خاص هم از ده سال آینده برایت نیاورده ام، مردم سال ها بعد ازین روزهایی که تو هستی، فقط و فقط پول را می شناسند و با پول می سنجندت، پس بند کیفت را محکم کن تا می توانی طلا و دلار بخر و در پستوی خانه ات پنهان کن، پنهان شدن خودت زیاد هم لازم نیست، همه تو را خواهند دید در فیسبوک و وایبر و تلگرام و.... نترس کسی زیبایی تو را نخواهد دزدید اما پول هایت را چرا!... هوووم؟ گیر داده ام به پول؟ بله خب از کودکی تنها سوال وزینی که معلم ها از ما می پرسیدند همین بود؛ فلان چیز مهم تر است یا ثروت؟ خب ما هم ساده و جوگیر می گفتیم فلان چیز، اما خب تجربه با من بود، پول داشته باشی، می توانی خودت را زیبا کنی، در دانشگاه آزاد ارشد و دکتری بخوانی، برای خودت بیزینس راه بیاندازی و ... فقط با نمایش ساده داشته هایت کلی هم لایک داشته باشی، لایکت که زیاد شود حس خوبی است، از آن حس های خوبی که جای خالی همه چیز را در قلبت پر می کند، جای خالی آدم ها، جای خالی محبت ها، لبخند ها، بازی ها، مهمانی ها... خب پس نگران هیچ چیز نباش، خودت را پنهان نکن، فقط پول هایت، بگذار پول روی نهصد هزار تومنت بیاید، هر چه باشد ازینکه اون پسره ی خیکی پولت را بالا بکشد بدتر نیست، که یک روز فقط برای اینکه دیگر صدایش را نشنوی و ریختش را نبینی از خیر پولت بگذری!
آفرین دختر خوب ده سال پیش، متنبه شو و به کانون گرم خانواده ات برگرد. تا نرفتی آخرین سخنان قصارم رو هم به تو بگویم: نگذار حتی یک گرم به وزنت اضافه شود که ده سال دیگر از هر چیزی آزار دهنده تر است و تنها چیزی ست که از دست پول هایت کاری ساخته نیست هااا، گفته باشم ....
+فقط محض شرکت در مسابقه..