من بالاخره اومدم....
یک سال گذشت اما من هنوز بزرگ نشدم
هنوز اشتباه های باور نکردنی
هنوز شکست...
هنوزم آقا گرگ میادو با دستهای رنگیش منو گول میزنه...
...
من بالاخره اومدم....
یک سال گذشت اما من هنوز بزرگ نشدم
هنوز اشتباه های باور نکردنی
هنوز شکست...
هنوزم آقا گرگ میادو با دستهای رنگیش منو گول میزنه...
...
سرخ و سفید و نارنجی
از جنس عقیق
در صفی پشت سر هم ایستاده اند
گویی طنابی یا نخی دلهایشان را بهم متصل کرده
آمده اند تا نبض مرا بگیرند
با هم یکی شده اند:
یک دستبند زیبا
نکند واگیر داشته باشد
....
نکند منهم ویروسی بشوم....
هربارکه در دستم جایمی گیرد
ذراتطلایی
خانه را طواف می کنند....
ای کاش میان دل ودلدار نمی ماندم
ای کاش میان روحِ تبدار نمی ماندم
ای کاش پرواز آرزوی انسان نبود
ای کاش میان زمین و آسمان نمی ماندم
ای کاش کسی درد مرا می فهمید
ای کاش میان عشق سرگردان نمی ماندم...