از چشمان من سیاه تر بود
و من از همیشه حقیر تر
محرم شدم مرحم شد
کبوتر شدم طواف کردم
بنده شدم به دورم گردید
خانه اش را بوسیدم او مرا بوسید
سیاهی چشمانم در سیاهی خانه اش گم شد
دلم را پیش دلش جا گذاشتم بیدل بازگشتم...
از چشمان من سیاه تر بود
و من از همیشه حقیر تر
محرم شدم مرحم شد
کبوتر شدم طواف کردم
بنده شدم به دورم گردید
خانه اش را بوسیدم او مرا بوسید
سیاهی چشمانم در سیاهی خانه اش گم شد
دلم را پیش دلش جا گذاشتم بیدل بازگشتم...
آسمان دلش یک جای دیگر گیر است و
عشق انگار برای همیشه از من سیر است و
برای رفع بلا کمی دیر است و
جوانی ام برای هر کاری پیر است و
کائنات هم از ناامیدی من دلگیر است و
گربه همسایه حالا دیگر شیر است و
آنچه در کمان دارم همین یک تیر است و
تیر من به تیزی شمشیر است و
راهکار آمدن یک سفیر است و بس...
وقتی به دنیا آمدم ، سیاه بودم
وقتی بزرگتر شدم ، باز هم سیاه بودم
وقتی جلو آفتاب میرم ، باز هم سیاهم
وقتی میترسم ،هم سیاهم
وقتی سردمه سیاهم
وقتی مریضم باز هم سیاهم
وقتی هم که بمیرم ، باز سیاه خواهم بود !
تو ای دوست سفید من !
وقتی به دنیا آمدی ، صورتی بودی
وقتی بزرگتر شدی ، سفید شدی
وقتی جلو آفتاب میری ، قرمز میشی
وقتی سردت میشه ، آبی میشی
وقتی میترسی ، زرد میشی
وقتی مریضی ، سبز میشی
وقتی هم که بمیری خاکستری میشی !
وتو
به من میگیرنگینپوست..
کاش چشمم کور می شد و رفتنت را تماشا نمی کردم
می دانم که زود می آیی
و دل ربوده ام را به من باز پس می دهی
کنار جاده ی انتظار ، یک شاخه گل داوودی در دست انقدر می ایستم تا زیر پایم علف سبز شود
ساکن شهر من باشی یا مسافر من عاشقت هستم
خداوندا در شبی که از هزار شب عزیزترش گرداندی
دستهایم
دستهای نیازمندم به سوی تو نشانه رفته است
ریز و درشت..همه را از تو می خواهم
خداوندا دست کم حاجت های درشت مرا براورده کن..
خداوندا از تمام ستاره های اسمان فقط یکی می خواهم
سهم مرا در خانه ی کس دیگری نفرستی!
خداوندا برای من................
خداوندا از تو می خواهم.........................
خداوندا در این سال.................
خداوندا همه ی.......................................
خداوندا خودت می دانی..............................
حرف آخر: خداوندا مرا لایق بهترین ها کن...
من فقط بیست ساله بودم انگار صد سال خوابیده بودم
در شبی تاریک اتاقی باریک
صدای زنگی نوید مرگی
دلم را لرزاند اشکم را غلتاند
با غم یتیم من شدم سهیم
از اینجا دگر رفته بود پدر
من بیست ساله ماندم در غم پدر صد سال خواندم
باشد که روح بزرگ پدرم همیشه در آرامش باشد
گوش هایم تنگ
دست هایم کوتاه
و نفس هایم سنگین
تمام دنیا برای من دست نایافتنی ست...
امشب به آسمان خواهم رفت
هیچ کس مرا در نمی یابد
تو هم نمی توانی مرا دریابی
به روی سینه ات می نشینم و نفس تازه می کنم
تو نمی توانی مرا دریابی
به روی چشمانت می نشینم و خستگی ام را در می کنم
تو نمی توانی مرا دریابی
آسمان هم نخواهد توانست مرا دریابد
مرگ هم نمی تواند...