حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

پروردگارا، امروز که به زمین سر زدی کاسه نیاز مرا هم پر کن
دست خالیم را ببین
پروردگارم شاید باور نکنی...
آن روز ها که نبودی ، شایدم بودی و مسافر آسمان بودی
آن روزها من عاشق شدم
حالا که بازآمدی..
باید از عشق فارغ شوم؟
پروردگارم مرا بگذار، بگذار عاشق بمانم....


(آنقدر دعایت می کنم تا برآورده شوی.)
: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین..

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

صبر کن جوجه ام جا مانده است

پاییز

می شمارم یک به یک

چند حرف آخرت را

رو به آخر می رود گویا این الفبا

الف... دال... لام.... ی

به گوشم می رسد این صدای آشنا: نقطه، قلم ها بر غلاف ، برگه ها بالا..

و فردا آزمونی دیگر است.


درباره یلدا همین پست سال گذشته را بخوانید:ضیافت عاشقانه /خورشیدی که دوسش داریم

الی ماح
۲۹ آذر ۹۰ ، ۰۴:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دل من اگر آن دریاچه شوری باشد که رو به خشکی ست..

؛

مرغ دریایی چشمانت را کوچ بده به شمال غرب وجودم.

در بهاری که در راه است


و درباره مضمون کامنت های پست پایینی:

خدا هم مرد است./

من از این مرد بیزارم؛


و در وبلاگ دوستم بالیق بخوانید:

فمینیسم _ 2 (فمینیسم لیبرال)

الی ماح
۲۲ آذر ۹۰ ، ۱۲:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

راننده ای  که بی موقع ترمز گرفت ، یک مرد بود . راننده ای که از پشت سر سوار ماشین منِ بیچاره شده ، یک مرد بود. سرباز راهنمائی و رانندگی مرد است. افسر کروکی بکش یک مرد است. مامور خسارت در محل بیمه هم مرد است. برادرم که به داد من می رسد تا بتوانم ماشین را حرکت دهم یک مرد است.

این مرد بازار اجتماعی ،صبح شنبه گریبانگیرم شد.. بعد که رفتم سر کار برای بیش از 10 نفر تمام جزئیات را تعریف کردم. بعد هم در خانه و برای دیگر دوستانم...

به شب نزدیک می شدم و لحظه به لحظه حالم بدتر می شد... تا اینکه تنها شدم ، چند دقیقه به روزی که بر من گذشته بود فکر کردم، چقدر ترسیده بودم ، نه به معنی کلمه وحشت کرده بودم ، قند خونم افتاده بود و لرزیده بودم ولی برای اینکه در میان اینهمه نمادهای مردانگی کوچک نشوم ، حتی بغض نکرده بودم و با شجاعت بارها آن لحظه را تکرار کرده بودم. ناگهان از درون فرو ریختم چونمن یک زنم.. زن ها مثل ماهی می مانند که با تلنگری به تنگ بلورشان می شکنند، بارها بغض کردم و اشک ریختم و در تنهایی ام از ترس دوباره ی گذشتن از آن گذرگاه با خود کلنجار رفتم... در حالی که از درد گردن و ستون فقرات صاف نمی شدم و کلیپس نازنینم شکسته بود و برای مهار گیسوانم بلاتکلیف بودم ، گیسوانی که مرا از این مرد ها متمایز می سازد...

صبح که شد ، دوباره نقاب زنِ شجاع دل را به صورت زدم و سعی کردم با صدای موزیک حافظه ی یک روزه ام را تحریم کنم...

دلم می خواست فریاد بزنم: می خواهم گریه کنم، امانم بدهید.


لیوان مورد علاقه ام پر از چای سبز کنار دستم

پنجره را باز می کنم

صندوق کوچک پر از گلهای سرخ را روی میزی در مسیر باد قرار می دهم

با سرانگشتانم قطرات آب را روی گلبرگ ها می چکانم

پرده های رقصنده در باد ، با عطر گل ها عشق بازی می کنند... گل هایی که تو برایم آوردی...

و عطر را در تمام خانه به اشتراک می گذارند..

لیوان را در دست می گیرم تا عطر و گرمایت را باهم تجسم کنم.

سیاهی پشت پلک هایم ،کمتر از سیاهی شب پشت پنجره نیست ، بیش هم نیست..:

چرا گل هایی که آوردی ؛ گارانتی ندارد؟


بعد نوشت: از میان هزاران مرد جورواجور ، شاید فقط یکی برای زنی صندوق گل بفرستد...

بعد ِ بعد نوشت: روی صندلی داغ و ولرم هم نخواهیم نشست.

بعدِ بعدِ بعد نوشت:شانس آوردید نمی خواستم  پی نوشتی بنویسم...


الی ماح
۲۰ آذر ۹۰ ، ۱۶:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

و

درکافه ی چشمان ِ منبنشین

؛

یک دوفنجان قهوهمهمان باش...




الی ماح
۱۷ آذر ۹۰ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای دیدنت؛

سیاهی چشمانم تا انتهای سپیدی سر خورده است..

این طلوع است یا غروب؟

در افق نگاهم پدیدار می شوی یا در فلق فرو می روی...

جانا؟!



پ.ن: عنوان بر گرفته از آهنگی با صدای همایون شجریان...

الی ماح
۱۳ آذر ۹۰ ، ۱۰:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گرم و سرد که میشوم، توهمی سنگین سراغم می آید، دست های مثل برفم را روی پیشانی ام میگذارم گویی روی منقلی داغ کباب بناب دود می دهند، دلم میخواهد خودم را به مریضی بزنم و یک روز را در رخت خواب بگذرانم، که ناگاه به یادم می افتد  من واکسن آنفلانزایم را زده ام و تبش را هم گذرانده ام، پس من تنی سالم دارم فقط نمیدانم آتشِ در سرم از کجا آمده!

من اهل تظاهر نیستم من همانم که هربار میبینی. اگر شاد: شادم و اگر غمگین:غمگینم.

من اهل تظاهر نیستم اگر دوست ، اگر دشمن ، اگر خنثی، اگر سلامت ، اگر بیمار، اگر شرور و اگر مهربان، اگر.. چه فرقی میکند، مهم اینست که من اهل تظاهر نیستم و خدارا شکر.


و در یک سریال خفیف آمریکای جنوبی(که در ماهواره پخش می شود) دیدم؛ یک مرد انسان نما دختری عاشق پیشه را در کلیسا قال گذاشت، دختر پس از ساعت ها غم و گریه ، فردای آن روز دست در بازوی پدرش در خیابان شهر قدم زنان به اهالی لبخند می زد.. با صدای بلند به استحکام چنین زنی تبریک گفتم.

کاش فقط در لحظاتی چنین باشیم، از دست دادن چنان مردی به حقارت بسیاری از اتفاقاتی ست که ما را در خود میشکند.
من اهل تظاهر نیستم ؛ من گاهی از هیچ هم می شکنم. من اهل تظاهر نیستم از سیاهی و غم خوردن در این روزهای سالم خدا هم بیزارم.

ربط بی ربطی حرفهایم را نمیدانم اما امروز این ترانه آشنا را زمزمه میکردم: پرنده های قفسی /عادت دارن به بی کسی/ عمرشونو بی همنفس/ کز می کنند کنج قفس/هرکی بریزه شادونه/ فکر میکنند خداشونه/یه عمره بی رفیقم / با آدما غریبم/ اینهمه نعمت اما/همیشه بی نصیبم.

پ.ن: به زودی پانصدمین پست حرفهایی که بسختی کلمه می شوند از نظرتان خواهد گذشت...

این بلاگفا هم قاطی داره ، پست قبلی رو نشون نمی ده گویا...
الی ماح
۰۷ آذر ۹۰ ، ۱۶:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر