
داغ ـش به دلم مانده..
+ کاش می توانستیم، تب و درد ِ کسی را که دوست داریم به جان خود بکشیم..
++ دلم یک کلبه می خواهد، در میان جنگل. که در گرمای تو از سرمای درختان در امان باشم. دلم یک کلبه می خواهد با تو.
+خانم یا عاقایی که خصوصی میذاری، آدرس نمی ذاری... سلامن علیکم. استفاده از مطالب این وبلاگ فقط و فقط با ارجاع و لینک به مطلب اصلی مجاز می باشد.
اینجوری:من از این مرد بیزارم.. از وبلاگِ"هزوارش خلقت"
و این:عطر سیب و :"کردن" ممنوع و حتا این:عاقل تا پی پل می گشت، دیوانه پا برهنه از آب گذشت
حرام است
بار ِغــم اتـ..
.
.
باید که ساقط شود این حال.
+ غم زمانه خورم یا فراق یار کشم/ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم!
منتظر باران نباشید
خداوند تمامی ابرهای باردار را در چشمان من جا داده است.
شاید محبوب ترین و صمیمی ترین دوست ما همین گوشی های دستی تلفن(موبایل) باشند، که لحظه ای از ما جدا نمی شوند و دست کم روزی یکبار آن را شارژ می کنیم، حتا اگر این دستگاه فرسوده باشد باز از هرچیزی برایمان مهم تر است، جا نمی گذاریمش، اگر از دستمان بیافتد روی زمین یا در حجمی آب، نگران می شویم و برایش هرکاری می کنیم تا دوباره نفس بکشد، ماهیت آپشن ها و مادیت دستگاه مطرح نیست، مهمترین خواستنی اش همان تکه کاغذ مستطیلی شکل نقره کوب است که فراوانی ارتباط ما را شکل می دهد..
به آدم های زندگی مان فکر کنیم همان هایی که اگر مویی از سرشان کم شود، جان می دهیم، همان ها که دانه ی اشکشان قلب مان را می شکند، همان ها که برای نفس شان زندگی می دهیم..
بیاییـــد؛
زیاد نه... روزی یکبار هم که شده، آدم های مهم زندگی مان را شارژ کنیم.
به برگ ها می اندیشم و به عاقبت آنها... هر برگی عمری دارد و تمام شدنیست.اما فرق می کند برگی باشی که پس از زرد شدن روی زمین بیافتی و خشک شوی و خرد شوی و از تو هیچ نماند و پایانت هیچ باشد.
برگی باشی که پس از زرد شدن روی زمین بیافتی اما ارزشمند باشی با دیگر برگ ها جمعتان کنند، بسوزانند و شب سرد پاییزی ای را بر کسانی گرم کنی.
برگی باشی که پس از زرد شدن روی زمین پای درخت خودت بیافتی، همانجا نرم نرمک به خاک برگردی و باز در بهار به جان ساقه های نو دمیده شوی.
برگی باشی که در سبز روزی، با دستی گلچین شوی و در گنجینه ای از خاطرات برای همیشه نگه داشته شوی.
به برگ ها می اندیشم و عاقبت آنها، که من دوست دارم از کدام برگ ها باشم و در واقع در حال تبدیل شدن به کدامیک از آن برگ هایم.
کاش برگ باشم
باد پاییزی بچرخاند مرا در آسمان، برقصاند مرا
خوب که خنک شدم باز به خاک تحویلم دهد.
+پاییز فصل ِ آرامش من نیست، ازآنجائیکه تابستان متعادل و دلچسبی نداشته ام ازین تغییر فصل و تغییر ساعات و تغییر حالات استقبال می کنم.
+ منتظر یم، منتظر قطرات نویدبخش آسمانی که بشویند غم های بجا مانده از ظهر های کش دار ِ تابستانی..
باید خودم را تقویت کنم
حتا با این قرص های ویتامین سی..
که در آغاز می جوشند و قل می زنند
و در پایان
حل شده اند طوریکه راه بازگشتی ندارند..
باید حل شوم در کسی که مرا تا پایان با خود ببرد.