سرمه ی چشم منست.
به انتظار دیدنِ تو...
سرمه ی چشم منست.
به انتظار دیدنِ تو...
وقتی تو آوازم میکنی
صدایت لایهای از دانه روز برمیدارد
و پرندگان زمستانی همآوایت میشوند
گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم میکنی!
تنها صداست که می ماند.
صدای تو هنوز زیر گوش من زمزمه می کند:
من فقط برای الی./
+ آی زندگی بچرخ تا بچرخیم.
منظومه های عاشقانه ی دنیا را بیهوده سراییده اند
من
و
تو
این روزها
حرف های کلمه نشده ی بسیاری را
بی هم
نشخوار می کنیم./(1/9/91هزوارش خلقت)
رانندگی ات حرف نداره جیگر
گاز تو آشپزخونست
تو باید بشینی پشت ماشین لباسشویی
دنده نره تو چشمت
و زن هر روز در سکوت و تنهایی خود رانندگی یه کتی را تمرین می کند و از ساده ترین رفتارهای زنانه اش دور می شود.(28/8/91 هزوارش خلقت)
که یک چکمه به روی گرده اش فشار می آورد
و هردو
میهمان قاب ِ یک تصویرند.
خنکای بهار از بین شاخه های یاس بنفش می گذشت و آبِ حوض فیروزه ای رو به تلاطم می انداخت. هر چند دقیقه یکبار صدای صلوات دسته جمعی از فضای حباط به آسمان می رفت. نرگس سادات به طرف زنونه اومد و گفت:حسنا جان، خاله، بیا، بیا جانم، نذر زهرا(س) کن،بیا خاله دیگ رو بهم بزن، تعلل نکن خاله..
حسنا به سستی بلند شد، نزدیک دیگ گرما به صورتش می خورد، سر چادر مشکی اش رو به دندون گرفت و آبگردون رو دو دستی نگه داشت...
پارسال همین موقع ها بود که زن عمو مریمش ، ته مونده ی سفره ابولفضل رو سرش تکونده بود...
سه سالی هم هست، که آخر ماه صفر میره و درِ ده تا مسجد رو به قبله رو می کوبه..
تو این هفت سال، کم ازین خاطره ها نداشته. اینبار اما شک نکرد، چشماشو بست و از خدا برای خودش جرات و شهامت پذیرفتن تقدیرش رو خواست.
گاهی منم
گاهی تویی
تو رمال
من شاعر
ما هیچکدام.
صدای دندان هایم را می شنوم.. مشت هایم را آنقدر محکم گره کرده ام که همه هشت ناخنم در کف دستم فرو رفته اند و گوشتش را به خون انداخته اند..پشت به پشت دیوار ، سرمای دیوار در تنم نشسته.. پاشنه ام را روی زمین می سرانم شاید بتوانم عقب تر بروم ولی دیوار سخت نگه ام داشته است. از شدت وحشت پلک نمی زنم، زبانم یک تکه چوب و دندان ها قفل.. در میان تمام وحشتم بوی نم کاهگل از همه طرف به مشام میرسد...بوی نمی که با بوی تازگی خون در هم آمیخته باشد..دلم می خواهد بینی ام هم مثل چشم و دهانم از عملکرد طبیعی باز می ایستاد..
ولی گوش هایم را تیز کرده ام ، تیز کرده ام تا اگر کوچکترین حرکتی داشت ، خبردار شوم..
پس حقیقت دارد که خانه شان در زیر زمین های متروکه و نمور است.. تمام قوای باقیمانده ام را جمع می کنم ،باید بگریزم.. چشم می گردانم..نوری در حرکت نیست.. چپ و راست خودم را چک می کنم که کجا ایستاده ام.. درست در زمانی که پایم را فقط یک وجب جلوتر می گذارم جیغی می کشد و در هنگام جست و خیز از روی پای دیگرم می خزد.
توجهی نمی کنم که این خزنده بی دم خود قربانی بوده یا جنایت کار است .. با تمام قدرت از پله ها بالا می دوم تا به نور برسم.(از آرشیو اینجا)
من دردانه های ریز حرف..
من دریک رب مانده..
گوش کنید: پرواز سیااوش قمیشی تقدیم به کسی که عاشق این خواننده است:اینجا
عسل چشمانت را
در قهوه ی نگاه ِ من
بخیسان../
دیشب تا خود صبح نخوابیدم..
مگر می گذارد این شازده.. زیر چشمی ساعت را نگاه می کنم.. هنوز هفت نشده.. ولی او بیدار است.. سر و صدا نمی کند.. فقط گاهی با خودش حرف میزند.. تکان هایش را احساس می کنم که روی تشک موج می اندازد.. حس می کنم که باز به طرفم خیز برداشته.. ولی دوست ندارم به این زودی از خواب برخیزم.. وضعیت دشواریست.. با خود می اندیشم چطور زنانی هستند که دو سه تایشان را با هم دارند..
یک وقتی آرزوی همین بیداری های شبانه را داشتم... هرچند.. حالا هم خیلی..
انگشت هایش را حس می کنم که با یقه ی پیراهنم بازی می کنند.. دهانش را نزدیک صورتم آورده.. بویش را که حس می کنم وسوسه می شوم.. پلک هایم سنگین است ولی چشم هایم را باز می کنم؛ تیله های خاکستری چشمانش برق می زند.. آب از دهانش راه افتاده.. لب های خیسش را به گونه هایم می چسباند: ما ما.. مَ مَ(از آرشیو اینجا)
من دریک رب مانده..
من دردانه های ریز حرف..
تمامِ قدم ها
باید که قلم شوند...
نمی دانم چطور باید شروع کنم.. دست تکان بدهم یا فقط نگاهشان کنم.. لبخند دلربا داشته باشم یا صورت التماس گونه.. ماشین های مدل بالا از لاین سرعت می گذرند.. و.. ماشین های مدل پایین زیاد مطمئن نیستند...
نه این بچه فوکولی خوب نیست.. برو آقا.
بعدی ترمز می کند.. زل می زنم در صورت "آقای" راننده.. زیادی پیر است.. انگاری می خواهد مرا ببلعد.. نه.
کاش کار دیگری از دستم بر می آمد.. ولی الان چاره ای ندارم.. عقب تر می روم و تکیه می کنم به تن یخ زده ی گاردریل.. زل می زنم به ماشین های در حال گذر.. به بوق هایشان گوش می سپارم و نگاه هایشان را مزمزه می کنم... آیا جنتلمنی در این شهر نیست تا در گرفتن پنچری مرا یاری کند؟!(از آرشیو اینجا)
من دردانه های ریز حرف..
ای ماه امشب فراخ تر بتاب.. مبادا شام غریبانِ پدری باشد... سیاهی این شب ها را شمع های کوچک ما تاب ندارند... ای ماه امشب فراخ تر بتاب، مبادا امشب دخترکی آسمانی از زمین سیلی بخورد... ای ماه امشب فراخ تر بتاب....
نه ای ماه؛ امشب متاب، مبادا بانویی معجر به سر نداشته باشد، در میان حرامیان...
ای ماه امشب من و تو بلاتکلیف تابیدن و نتابیدنیم...
پانزده آذر سال گذشتهنوشته شد..
+معجزه نیست که تمام ظهر های عاشورا آفتابی و مطبوع است؟؟؟
+یاسینِ ما: این شمع ها واله عمه الی باشه، شمع تولد نیستا، شمعا برا خداست، آخه خدا رفته خونشون..می خواییم برا خدا دعا کنیم، اگه برا خدا دعا نکنیم ناراحت میشه...
زنانی هستند همچون من
که نسیمی سرخوش،
بوی تورا به مشامشان می رساند../
+ ازین مرموز ِ خفته در گلو؛ که نه زکام است و نه بغض، بیزارم.