تو نشسته ای که مرا در آغوش بکشی..
صدبار گفتم تورا
مزه سرسره بازی به افتادن هاشه..
تو نشسته ای که مرا در آغوش بکشی..
صدبار گفتم تورا
مزه سرسره بازی به افتادن هاشه..
پر از خیابان های سیاه است با نقش های سپید
پر از گذرگاه های شلوغ با چراغ های رنگین
پر از قارون است و پر از گدا
پر از حوری و غلمان زیر سقف ها
اما
در شهر من نام هیچ مردی مجنون نیست.
در شهر من اما
پر است از لیلاهای بی مجنون
و پر است از جنون.
پ.ن: لیلایی همانا استعاره ای از معشوق بودن است.
فندک ماشین را روشن می کنی
کمی اسپند از جعبه کوچکی در داشپورت بر میداری
دانه های اسپند را دور سرم می چرخانی
و
زیر لب ورد َم می خوانی
و
دودش را بطرفم فوت میکنی
چرا لبهایت وقت فوت کردن ، هوای بینمان را می بوسید..
ندانستم.
به تو می اندیشم! ای سراپا همه خوبی / تک و تنها به تو می اندیشم! / همه جا / همه وقت / من به هر حال که باشم به تو می اندیشم! / تو بدان این را / تنها تو بدان / تو بیا، / تو بمان با من تنها تو بمان. / جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب / من فدای تو به جای همه گلها تو بخند / اینک این من که به پای تو در افتادم باز. / ریسمانی کن از ان موی دراز / تو بگیر / تو ببند / تو بخواه / پاسخ چلچله ها را تو بگو / قصه ابر هوا را تو بخوان / تو بمان با من تنها تو بمان / در دل ساغر هستی تو بجوش / من همین یک نفس از جرعه جانم باقی ست / آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
*30شهریور سالروز میلاد فریدون مشیری بود.
گاهی گمان می کنیم زندگی ها سرد و مادی شده ، آنقدر که فراموشی را نصیب روزهایمان می کنیم.. ولی انجمادش رو دست می خورد ، وقتی هنوز دوستی در گوشه ای از این شهر ِ دود اندود به یاد دوستی دیگرست.
انجمادش ذوب می شود در برابر اینهمه محبتِ بی دریغ... همانطور که من صبح امروز با یک پیامک کوچک ، شب سردی را سحر کردم.
بی شک این قالب بهترین هدیه ای ست که می توانست حال و هوای این روزهایم را تکانی بدهد..
برای مخاطب خاص: بی اندازه سپاسگزارم.
کاش داشتن آدم ها مثل عروسک بازی بود..
یکی آواز خوان
یکی رقاص
یکی خوشگل
یکی نو نوار
یکی چشم آبی با آن عشوه در پلک زدن هایش
یکی نرم و لطیف
یکی جنتلمن
یکی تو جیب جا می شد
یکی جای بالش استفاده می شد
...
هر جورش رو که دلت می خواست دست می کردی و از صندوقچه اسرارت می کشیدی بیرون..
دلم از عشق و حال و هوایش هیچ نمی خواهد..دلم فقط یک رفیق میخواهد.. یک رفیق ساده.
+ بالش من پر آواز چلچله هاست.
چمدانِ کوچکم را می بندم
کفش های کتانی ام را به پا می کنم
ماتیک عنابی ام را کمی روی لب ها و کمی زیر گونه می مالم ، تا رنگ شرم را بر صورتم نبینی...
...
بلیط ترن را به مرد سیاه پوش نشان می دهم
و آرزو می کنم دست تکان ندهی
تا ندانی
جوانی ام در امتداد ریل های قطار گذشت
...
واگن زندگی ام اما همیشه پر است از مردهای جورواجور
مردهایی با بوی دریا ، بوی قهوه ، بوی ماشین ، بوی نان گرم ، بوی جنگل مرطوب و بوی هیزم سوخته...
صندلی که خالی می شود ، مسافر جدید از پله ها بالا می آید..
وکاش دغدغه مان ؛ شرف انسان ها بود.
ولی
بیزارم ازینکه همیشه عقل و منطقم بر احساسم غلبه میکند.
دیر زمانیست که فوران کلمات در دل و ذهن و کیبورد ، آرام بخش دنیای پر ازدحام من شده...
روزهایی ست که می ترسم و می اندیشم؛ تنوع موضوعی و تعدد به روز رسانی ها باعث خستگی و دلزدگی دوستانم خواهد شد... هر چند همیشه و همیشه دلگرمی ام داده اند و پیش برنده ی قلم و قلم زدن هایم شده اند...
امروز همراهی و دلگرم کننده گی تان را پاس داشته و حضورتان را برای همیشه مغتنم می دانم....
زین پس برای آسودگی گروهی از دوستان که موضوعیت های خاصی از نوشته هایم را دوست دارند و برای خروج خودم ازین سردرگمی ِ گاه به گاهی ؛
دغدغه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، ورزشی و شخصی ام رااینجا در"کوچه خوشبختی"خواهم نوشت ...
و دلنوشته ها،مینیمال ها و عاشقانه هایم را همین جا در "حرف هایی که به سختی کلمه می شوند" بخوانید.
امروز مطلب" پدیده ای بنام وبلاگ" در کوچه خوشبختی به روز شد.
از تهِ دل نوشت:انتخاب اینجا یا اونجا به سلیقه ی هر کس بستگی داره.. قلبا دوست ندارم دوستانم هر روز طی طریق کنند...
با هر سبکی نزدیکترید ..همان را بخوانید.
پیش تر ها عمق نگاه و عمق ذهنم بیشتر بود... حالا سطحی می بینم، سطحی فکر می کنم، سطحی تصمیم می گیرم و از همه بدتر سطحی می نویسم... به پارسال همین موقع ام حسودی ام شد.
همین.
یادم هست عشق ما از آسمان شروع شد... یادت هست؟من هر شب از نردبان پشت بام بالا می روم...
کاسه نقره ایِ ماه را برداشته ، با آبِ چشم شسته ، برق انداخته و دوباره در جایش می نشانم... ستاره های بلور را در سبدی جمع می کنم ، می شویم، پاکشان می کنم و دانه دانه شان را بادقت بر جای خود می آویزم... دانه های مرمر خوشه پروین و دب اکبر را آن بالا مرتب می کنم... غبار از دلِ سربی آسمان می روبم و کهکشان را از عطر دلخواهت می افشانم.
می دانم که چشمانت خیلی زود برای تماشا به میهمانی ِ آسمان خواهند رفت... می نشینم و تا طلوع ، به شب زل می زنم ، به امید اینکه نگاه هایمان بر فراز ِ آسمان بهم پیوند بخورند.
پ.ن: این عاشقانه را بی تفکر و بی مقدمه تقدیم می کنم به هر کسی که اسمش با الف شروع می شه و فامیلی اش با میم...
پ.ن دوم : خیلی بی موقع گوشی ام خودشو لوس کرده ، دوستانم لطفا شماره هانونو برام خصوصی بذارید، با تشکر.