حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

پروردگارا، امروز که به زمین سر زدی کاسه نیاز مرا هم پر کن
دست خالیم را ببین
پروردگارم شاید باور نکنی...
آن روز ها که نبودی ، شایدم بودی و مسافر آسمان بودی
آن روزها من عاشق شدم
حالا که بازآمدی..
باید از عشق فارغ شوم؟
پروردگارم مرا بگذار، بگذار عاشق بمانم....


(آنقدر دعایت می کنم تا برآورده شوی.)
: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین..

بایگانی
آخرین مطالب

و

درکافه ی چشمان ِ منبنشین

؛

یک دوفنجان قهوهمهمان باش...




الی ماح
۱۷ آذر ۹۰ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای دیدنت؛

سیاهی چشمانم تا انتهای سپیدی سر خورده است..

این طلوع است یا غروب؟

در افق نگاهم پدیدار می شوی یا در فلق فرو می روی...

جانا؟!



پ.ن: عنوان بر گرفته از آهنگی با صدای همایون شجریان...

الی ماح
۱۳ آذر ۹۰ ، ۱۰:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گرم و سرد که میشوم، توهمی سنگین سراغم می آید، دست های مثل برفم را روی پیشانی ام میگذارم گویی روی منقلی داغ کباب بناب دود می دهند، دلم میخواهد خودم را به مریضی بزنم و یک روز را در رخت خواب بگذرانم، که ناگاه به یادم می افتد  من واکسن آنفلانزایم را زده ام و تبش را هم گذرانده ام، پس من تنی سالم دارم فقط نمیدانم آتشِ در سرم از کجا آمده!

من اهل تظاهر نیستم من همانم که هربار میبینی. اگر شاد: شادم و اگر غمگین:غمگینم.

من اهل تظاهر نیستم اگر دوست ، اگر دشمن ، اگر خنثی، اگر سلامت ، اگر بیمار، اگر شرور و اگر مهربان، اگر.. چه فرقی میکند، مهم اینست که من اهل تظاهر نیستم و خدارا شکر.


و در یک سریال خفیف آمریکای جنوبی(که در ماهواره پخش می شود) دیدم؛ یک مرد انسان نما دختری عاشق پیشه را در کلیسا قال گذاشت، دختر پس از ساعت ها غم و گریه ، فردای آن روز دست در بازوی پدرش در خیابان شهر قدم زنان به اهالی لبخند می زد.. با صدای بلند به استحکام چنین زنی تبریک گفتم.

کاش فقط در لحظاتی چنین باشیم، از دست دادن چنان مردی به حقارت بسیاری از اتفاقاتی ست که ما را در خود میشکند.
من اهل تظاهر نیستم ؛ من گاهی از هیچ هم می شکنم. من اهل تظاهر نیستم از سیاهی و غم خوردن در این روزهای سالم خدا هم بیزارم.

ربط بی ربطی حرفهایم را نمیدانم اما امروز این ترانه آشنا را زمزمه میکردم: پرنده های قفسی /عادت دارن به بی کسی/ عمرشونو بی همنفس/ کز می کنند کنج قفس/هرکی بریزه شادونه/ فکر میکنند خداشونه/یه عمره بی رفیقم / با آدما غریبم/ اینهمه نعمت اما/همیشه بی نصیبم.

پ.ن: به زودی پانصدمین پست حرفهایی که بسختی کلمه می شوند از نظرتان خواهد گذشت...

این بلاگفا هم قاطی داره ، پست قبلی رو نشون نمی ده گویا...
الی ماح
۰۷ آذر ۹۰ ، ۱۶:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به خانه که بر میگردم ، غذا میخورم و چشمهایم را می بندم. یک ساعت که نگذشته چشم باز میکنم و چیزی جز تاریکی نیست، من مانده ام و چراغهایی که بخاطر من روشن نشده اند، مادرم زیر لب صدا میزند: پاشو مامانی شب خوابت نمیبره،پاشو چای بخور ، میوه بخور..

کش و قوس میگیرم و به پنجره نگاه میکنم،انقدر شب شده که هولزده بلند میشوم؛ گویی تمام فرصت های یک روزه ام گذشته است.

نمیدانم درین فرصت کوچک چه کنم! با مادرم به گپ بنشینمُ کتاب و مجله بخوانم ُ در اینترنت و وبلاگم به دوستان مجازی ام برسم ُ موزیک گوش کنم و تی وی ببینم، لباسهایم را مرتب کنم، دوش بگیرم، موهایم را صاف کنم، کیفم را مرتب کنم ،اینباکس اس ام اسهایم را خالی کنم، شام بخورم، سفره را جمع کنم،کفش های باران خورده ام را پاک کنم، چه کنم!

غروب که می شود گویی شیره ای از جانم می کشند گویی ساعت شنی عمرم رو به پایان است

آرزو میکنم دستی ساعت را برگرداند تا خیالم از ذرات آخر آسوده شود...


ای برف ای باران ای اشک

بشور تمام رخت چرک های دلم را ،

 سیرآب کن تشنگی تابستان عمرم را

و بخیسان آلوهای خورشت مادر بزرگم را،

ای برف ای باران ای اشک آسمانی،

دلگیری خدایگان از زمین را هق هق بزن

و فضایی را که شیطان بر آن جا انداخته فنگ شوئی کن

که امواج خوبی اینجا جاری نیست.


پ.ن: غروب زدگی یکی از عوارض بیماری آلزایمر در مرحله دو و سه است.. بی قراری بیمار رو گویند که با تاریک شدن هوا سر می رسد.

پ.ن۲: فنگ شویی علمی مدرن با اعتقاداتی سنتی است برای توزیع و تعدیل انرژزی در محیط.

پ.ن۳: پاییز را بخاطر غروب های زودرس و تمام نشدنی اش دوست ندارl.

الی ماح
۱۸ آبان ۹۰ ، ۰۹:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کوچک و کوچکتر میشوم ، از کوچکی به اتم شبیه ترم ، میترسم شکسته شوم و دنیایی نابود شود.
الی ماح
۱۴ آبان ۹۰ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
پیش تر ها می گفتند اگر در شروع باران اولین قطره بر کف دستت بیافتد آرزویی از آرزوها برآورده خواهد شد... این شب و روزها چه خبر شده که قطرات باران از تمام وجودم بالا می رود و حتی یک آرزو که نه یک هوس کوچک هم برآورده نمی شود..

***

کنترل سیاه رنگ را می گیرم دستم و تا شبکه 444 بالا می روم ، بی خیال 444 تای بقیه اش می شوم، هیچ تفاوتی با 6-7 شبکه داخلی نمی بینم جز اینکه در این سرما لباس های نا مناسب تنشان کرده اند ، خدا کند مثل من سرما نخورند ، مخصوصا که تماس های حساب شده ای هم ندارند.

***

یک غذایی هست با برنج و شیر و خرما درست می شود که ما به آن میگوییم شیرین پلو ، بدجوری در این هوا می طلبد ، مثل وقتی که می خواهی از پشت پنجره باران را تماشا کنی و می طلبد که ماگ داغ پر از چایی در دستت باشد ، مثل وقتی که در خیابان سرد قدم می زنی و دلت یک ظرف ذرت مکزیکی داغ با پنیر فراوان طلب می کند ، مثل وقتی که رسیدی ایستگاه دوی توچال و یک کاسه عدسی داغ برای خودت جایزه می خری...

***

یک وقت های مثل حالا دوست داری همش بنویسی و یک پست طولانی در دل مجازی خیالت بگنجانی ، ولی تیترهای کوچک مثل علف های هرز مهلت رشد به نهال های ثمر ده نمی دهند...

***
آیا پاسخ عشق های ممنوع همان خیانت کردن است؟

***
یک روزی مثل امروز از فرط سرماخوردگی در خانه می نشینی و حتی یک احوالپرسی ساده هم نصیبت نمی شود. پای اینترنت ذغالی وقت می کشی و باز هیچ نصیبت نمی شود...

***

انقدر سردمه که نه به بانک رسیدم نه به بازار نه به رفیق نه به هیچِ دیگر....

الی ماح
۰۸ آبان ۹۰ ، ۱۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
لب بر لب میگذارم و هیچ نمیگویم ، چشم برهم میگذارم و هیچ نمیبینم ، عطر تنت اما تابم را بی تاب میکند، هفته به پایان رسید مرا دریاب..
الی ماح
۰۵ آبان ۹۰ ، ۲۱:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تو که نیستی

دل کمد از همیشه برایت تنگ تر است...

از بس خودم را میان لباس هایت حبس می کنم.


پ.ن: "تو دلی" بره ای را گویند که هنوز به دنیا نیامده است و خورندگانش همی در ستایش طعمش شعر سرایند که کبابش بسی لذیذ است.

الی ماح
۳۰ مهر ۹۰ ، ۱۵:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی خوابم

موبایل هم مراعات می کند و صدایش در نمی آید.

تو اما

بدجوری سرتقی

دوست دختر هم ، دوست دختر های قدیم.

الی ماح
۲۷ مهر ۹۰ ، ۱۹:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
می نشینم و پک می زنم به سیگار تخیلم ؛ خیال گر می گیرد و از آتشش جانم را می سوزاند. در میان دود برخاسته از رویا غرق می شوم: من به روی ابرها ، معلقم ولی متعلق نیستم به هیچ... ابرها جاری اند ولی جریان ندارند در هیچ... جریمه هایم خط خطی شده ولی خطی بر مسیری نیست نشان... نشانه اش می گیرم ولی باز به خطا میرسد پیکان... پیک پشت در ست و درب از داخل قفل شده... قفل دل اما... ... ته مانده ی سوخته ی تخیل را در ظرف زمان خاموش می کنم و می گذرم.
الی ماح
۲۰ مهر ۹۰ ، ۱۷:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر