قهرم می آید.
ناز کردنم می آید.
نوجوان که بودم مادرم می گفت تا وقتی ناز کن که نازت خریدار داشته باشد.
حالا این روزها دلم می خواهد الکی بگم که می رم تو بگی نه نمی تونم، این روزها دلم می خواهد یکهو سورپرایز شوم ،دلم یک اتفاق ویژه می خواهد.
دلم می خواهد کسی پایه ی تمام کسالت هایم ،تمام بد غلقی هایم ، تمام لوس بازی هایم ،تمام ولخرجی هایم، تمام تنبلی ام برای سر کار نرفتن، تمام ساعت هایی که جلوی آیینه می گذرانم ، تمام زمانی که صرف ساختن یک غذای رژیمی می کنم، تمام وسواسم برای انتخاب یک دست لباس مهمانی، تمام بد سلیقگی ام در گوش سپردن به موزیک ، تمام غصه خواریم برای کتاب های مفقودم ، برای آب انار خوری های روزانه ام...کسی پایه ام باشد.
بی ربط؛ برای مصاحبه در یک شرکت بیمه ، جلوی جانشین مدیر نشسته بودم: جسارتا مطلقه که نیستید؟ ، من با بی تفاوتی: نه.
بی ربط دو؛ به قول سید علی ضیاء : الهی خودم یه تنه تمام غصه هاتونو پرپر کنم...