نقشه های زیادی برای سفر رفتن و زندگی کردن داریم، همه ما، برای ساختن خونه های بزرگتر و زیباتر، برای داشتن لباس های زیبا، کتاب های بیشتر..
و چقدر چمدان زمین گذاشتیم و لباس ها رو به رگال های فروشگاه ها برگردوندیم و از پشت شیشه های مات به درون کافه ها نگاه کردیم و در قنادی ها از جلوی کیک های بزرگ گذشتیم...
خیلی از کارهای به ظاهر ساده زندگی رو نمیشه به تنهایی تجربه کرد، نمیشه تنها رفت، نمیشه تنها برگزار کرد.. هیچ ارتباط مستقیمی هم با جنسیت نداره، زن و مرد نداره، آدم نمیتونه هرسال برا تولد خودش یه کیک بزرگ بخره و شمع فوت کنه، آدم نمیتونه ماهی یکبار لباس مجلسی شیک و پیک بپوشه و یه گروه موسیقی م دعوت کنه و تنهایی مهمونی برگزار کنه، آدم میتونه تنهایی سفر بره، اما یه جایی تو دل جنگل، یا تو شب های کویر، یا نیمروز های ساحلی، یه روزی یه جایی دلت میگیره و وقتی برگشتی چمدونت رو تهِ تهِ ته انباری قایم میکنی...
تنهایی خیلی کارها می شه کرد ولی انجام بعضی کارها، همراه میخواد، دوست میخواد، یار میخواد، مشوق میخواد، راهنما میخواد، معلم میخواد...
آدمیزاد برای تنهایی بودن و تنهایی رفتن و تنهایی خوابیدن و تنهایی بیدار شدن، خلق نشده...
اما چه میشه کرد.. تعداد زیادی از ما ها، مدت هاست، خیلی از روزمرگی های زندگی رو کنار گذاشتیم و تبدیل شدیم به یک نصفه نیمه زندگی کن ِ درست حسابی.