حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

پروردگارا، امروز که به زمین سر زدی کاسه نیاز مرا هم پر کن
دست خالیم را ببین
پروردگارم شاید باور نکنی...
آن روز ها که نبودی ، شایدم بودی و مسافر آسمان بودی
آن روزها من عاشق شدم
حالا که بازآمدی..
باید از عشق فارغ شوم؟
پروردگارم مرا بگذار، بگذار عاشق بمانم....


(آنقدر دعایت می کنم تا برآورده شوی.)
: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین..

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

گوش بده به من..

لحظه ای زبانت را به کام گیر..

تمام ِ من صداست،

صدایی از جنس نجوا..

آنقدر فاصله ی میان ما کم است که همین زمزمه ها کافی ست..

اگر خوب گوش دهی به من..

آرام..

سخن اگر می گویی؛ آرام ..

عاشق فریاد نمی کشد.

الی ماح
۲۹ خرداد ۹۰ ، ۰۵:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

موهایم را شانه میزنم ..از راست فرق باز میکنم و روی چشم چپم می ریزم، اتو موی مشکی_ سرخابی ام را روشن و درجه اش را تا سه زیاد میکنم، سراغ قابلمه میروم که دانه های سفید برنج در آن عشق بازی میکنند، آبکش استیل آماده است. لاک هایم هنوز خشک نشده ،دسته های قابلمه را با احتیاط میگیرم، همیشه از بخار آب جوش میترسم،اینبار هم به خیر میگذرد، نان لواش را کف قابلمه پهن میکنم.. برنج، آب و روغن و دم کنی..

موهایم را دسته میکنم و اتوی داغ را زیر و رویش میکشم، بخار از موهایم بلند میشود،موهایم را بطرف صورتم حالت میدهم. شعله پخش کن را زیر قابله می گذارم ،زعفران هم دم کشیده.

ماتیک قرمز را میبندم و ادوکلن هالوین خنک و مخصوص عصرهای تابستانی ام را زیر گوش ها و روی مچ دستم اسپری میکنم ، به جای دمپایی آشپزخانه، رو فرشی لا انگشتی مخمل مشکی را میپوشم و میروم روی کاناپه مینشینم ، قمارباز را دستم میگیرم وبه میز چیده شده برای دو نفر که با شمع های بلند سفید تزیین شده، زل میزنم.

الی ماح
۲۶ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دست به من نزن

رد که میشی بپا به من نخوری

اشتباهی رو خطم نیا

دیگه ریختت رو نبینم

دلت تنگ نشه

صدات رو نشنوم

و حتی بوی عطرت رو

به خوابم نیا

من رو در فکرت هم دوره نکن

اون فقط یک سوء تفاهم بود

همه چیز تمام./


عادت ندارم برای دست دادن با مرد ها دستم رو جلو ببرم.. دستهایی هم که بطرفم میاد رو بی جهت با دستی گرم پاسخ میدادم.. تکرار نخواهد شد.

الی ماح
۲۴ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
در این اتاق ِ دم کرده

عطر شامپوی ِ آلمانی پیچیده

نمی خواهم تن مرطوبم عرق کند

دستم را دراز میکنم تا..

تا پنکه را روشن کنم

۱

۲

۳

باد موهای خیسم را خنک میکند

خواب آلودگی از چشمهایم میپرد

سینه خیز جلو می روم

فیس تو فیس پنکه می شوم

دهانم باز می شود و صدا می زند:

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

...

موهایم کمی از نمناکی شان را از دست داده اند

و گویی به رقص درآمده اند

مثال گیسوان مدل های عکاسی.. مدل های عکاسی لندن..

صورتم را کمی جمع می کنم

چشم ها تنگ تر

بوی تند شامپو در بینی تیزتر

و

لب ها غنچه

میخواهم سخن گفتن را از نو بیاموزم

تــــــــــــــــــــووووووووووووو

لب ها کشیده

مممـــــــننننننننننننننننننننن

گویی او هم با من می خواند

ولی

یافتن فعل ، برای این جمله از همیشه سخت تر است.

شک نمی کنم:؛

۲

۱

۰

و به گرمای مرطوب اتاق

باز پناه می برم.


با تشکر از اونی که با جستجوی عبارت" قد بهرام رادان"به وبلاگ من رسیده.

الی ماح
۲۳ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
و اینک

هوای پرواز دارم.

بر فراز شهری خموش..

بادها مرا در می نوردند..

و تو از همیشه بی نصیب تر.

الی ماح
۲۳ خرداد ۹۰ ، ۰۵:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
سه تا شده ...

الی ماح
۲۰ خرداد ۹۰ ، ۱۵:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من حوا ماندم

ولی تو از آدم بودن گریختی..

بهانه ی شیرینی داشتی:

سیب.


***

صدبار گفتم برایم سیب بچین ،

و چیدی..

ولی باز فراموش کردی ؛ سیب گاز زده دوست ندارم!

تو آدم نمی شوی...


***

هوای تو دیگر حوا نمی خواهد؛

آدم ِ مدرن ِ قابیل زاده...


***

- حوا ...؟!

- تشنه ام، گرسنه ام، عشق می خواهم...

-دست من فقط به همین یک سیب می رسد...

- آدم...؟!

- میدانم ، سیب های این درخت را کِرم ها تصرف کرده اند..

- پس عشق؟

- به برگ درخت سیب بسنده کنیم؟

- بسنده کنیم.

Adam and Eve- Forbidden Fruit

الی ماح
۱۹ خرداد ۹۰ ، ۰۴:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


از چپ به راست بخوانید: الهام   اینجا

اینهم الهام به زبان فارسی باستان     اینجا


تبدیل نام به بارکد هماینجا

الی ماح
۱۷ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
حتی زیباترین ناخن ها در طول زمان زشت و زاید میشوند و باید تند تند بهشان رسید. بهترین اخلاق ها هم اینطورند باید هر از گاهی قیچی برداشت و شاخ و برگ اضافه اش رو زد تا خوبیهاش رشد کند وگرنه می گندند و متعفن می شوند.

+٥شنبه میروم مرتکب "جرم" شوم ،..



بعد از تحریر: 

"جرم" به تهیه کنندگی و کارگردانی مسعود کیمیایی.

زیاد اهل برنامه ریزی نیستم ولی انقدر شلوغ پلوغم که باید  اعلان عمومی کنم تا بمونم تو رودربایستی اش...

اصلن برنامه های بی برنامه را دوست دارم.. یکهویی... یعنی شاید تا آنجا بروم ولی بپیچم به بازی و فیلم مزخرف "فوتبالی ها" رو ببینم، تا از لذت تصمیمات یکهویی متلذذ  گردم. (متلذذ رو داشتی؟؟)



الی ماح
۱۶ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اگر هم گذرتان به ارتفاعات شمال ِ غرب ِ ایران نیافتاده حتما تعریفش را زیاد شنیده اید، بی حرف پیش صبح چهارشنبه سوار ِ مَرکبِ سفید و صفر کیلومتر برادرم می شویم و پیتیکو پیتیکو کنان به دیار اجدادیمان می رویم، آفتاب که رو به غروب بگذارد تک چراغ های روشن خانه های روستاییان را خواهیم دید. ما که آنجا فک و فامیل نداریم به استقبالمان بیاید ولی  یک باب خانه و یک حیاط و شصت قطعه زمین که هنوز از جد پدریمان با عموهای پدرم شریکیم، آنجا منتظر ماست.

این بدان معناست که برای خالی بودن مکان باید از هفته ها قبل اعلام رزروینگ نماییم، چند ساعتی به جمع آوری لباس و کاپشن و پتو و دمپایی و مایو و غیره و غیره بپردازیم و به جاده سلام کنیم...

حالا دلتان از انجایی بسوزد که:

1 آب و هوای آنجا این روزها کم از بهشت ندارد.

2 در روستای اجدادیمان صبح و عصر ها صدای یکی دو گله و سگ هایشان را می شنوی و دیگر هیچ.. فقط سکوت.. آنهم از نوع مطلقش.

3 پایان بهار  وقت رویش شقایق هاست و خوش بحال ما که می رویم و لذت بصری زیادی را مزمزه می کنیم...

4 با توجه به اینکه هنوز هوا زیادی خنک است ، آبتنی در آبگرم های معدنی  بیشترین کیف ممکن را نصیب ما خواهد کرد.

5 صبحانه هر روز عسل طبیعی و سرشیر تازه(قایماق) و فطیر محلی نوش جان می کنیم عاری از هر گونه حس رژیمینگ..

6 عصر ها در حیاط آتش روشن می کنیم و ماهی رودخانه ای و بلال و سیب زمینی کباب می کنیم و چای آتشی می نوشیم..

7 چند روز از غلغله ی آدم ها و رفت و آمد شهری دور می شویم و تا دلمان برای شهرِ دودیمان تنگ شد بر می گردیم.

8 رودخانه ای هست از وسط روستا می گذرد بنام" آغلاغان" که از سبلان سرچشمه دارد و در تمام فصل ها جاریست و از پاکی به اشک چشم تشبیه شده که یک از تفریحات سالم و اقتاع کننده ی کودکِ درون ماست.

9 بازار سنتی اردبیل می رویم و کلی خوراکی محلی (برگه آلو و آلو بخاراو رشته پلویی و لواشک و غیره و غیره را با بهترین قیمت ممکن) می خریم و لذت خرید فراوان را می بریم..(شاید یکی دیگر از ان شالهای سنتی پشمی هم بخرم)

10 همه اش اینور و آنور با در و درخت و تپه و مامانمان عکس یادگاری می اندازیم.. و تا سال بعد از نگاه کردنشان کیف می کنیم..

11 اگر توانستید حتما به مجموعه تفریحی آلوارس(پیست اسکی) بالای سبلان یه سری بزنید که بهشت زیر پای شما خواهد بود.

12 گردنه حیران  و آش دوغش که در فاصله نیم ساعتی از ویلای فامیلی ماست که بماند..

13 بقعه شیخ صفی و حلوای سیاه و شورابیل و  تخمه آفتابگردان و اینا.. دیگر برای ما تکراریست ولی شما اگر رفتید از دست ندهید ها گفته باشم.

بقیه اش را می گذارم وقتی برگشتم برایتان تعریف می کنم.


پ.ن: این پستفقط برای سوزاندن ِ دل ِ شماست.



الی ماح
۰۹ خرداد ۹۰ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر