حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

پروردگارا، امروز که به زمین سر زدی کاسه نیاز مرا هم پر کن
دست خالیم را ببین
پروردگارم شاید باور نکنی...
آن روز ها که نبودی ، شایدم بودی و مسافر آسمان بودی
آن روزها من عاشق شدم
حالا که بازآمدی..
باید از عشق فارغ شوم؟
پروردگارم مرا بگذار، بگذار عاشق بمانم....


(آنقدر دعایت می کنم تا برآورده شوی.)
: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین..

بایگانی
آخرین مطالب

۲۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است


و آب ؛همان سوژه ی همیشگی ام

می تواند دل سنگ کوه را هم بشکافد....


الی ماح
۳۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۷:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
پروردگارا بی عدالتی های زمین تورا کشت...
الی ماح
۳۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

غمی نیست، اگر پایان راه ناپیداست...

غمی نیست، وقتی مسیر زیباست...

+از من می شنوی : آسمان را دریاب.

+روز ارتباطات و روابط عمومی رو به خودِ همایونیمان تبریک می گوییم.

الی ماح
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز، روز به به و چه چه نیست، 27اردیبهشت1390 را روز ملی غر زدن اعلام میکنیم.

یک هفته است همه چی خراب شده سرم؛

سیم کارتم گم شده وقت ندارم برم درخواست کنم فقط هم باید خودم باشم، دو روزه شارژر موبایلم پوکیده یهو دیگه کار نمی کنه، یه گوشی دیگه برداشتم سامسونگ بلد نیستم باهاش اس ام اس بزنم، مرخصی ندارم ، باید برم آرایشگاه وقت نمیشه، هنوز لباس نخریدم که هیچ یه لاک هم نخریدم چون جور نمیشه و وقت  هم ندارم، جمعه ناهار و شنبه شام جشن دعوت شدیم خیر سرم ، نه آمادگی دارم و نه حسش رو، پول تنگه واشی رو نریختم چون کارتم خالیه،حسش هم داره می پره، احتمالا کنسل میشه،روز مادر داره میاد هنوز تصمیم نگرفتم،هفته ی دیگه تولد یکی از دوستامه، دورخوانی دبیر هم با توجه به این موضوعات کنسل است،... از همه بدتر اینکه کارم تو شرکت دوبرابر شده و اینکه آشپز شرکت هم عوض شده. و ....هیچ کدوم از مانتو هام رو دیگه دوست ندارم، بلاگفا هم که این روز ها رو اعصاب من راه میره...  بخاطر اغلب گرفتاری های بالا از دوستان و خواهرم شدیدا شاکی ام ،در حدی که نمی خوام ریختشون رو ببینم...


بقیه غرهام رو تو کامنت دونی میریزم بیرون...


الی ماح
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۵:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پایم را بلند می کنم، روی پله خم می شوم، بند را از سگک رد می کنم، بُرس را بر می دارم و از چهارطرف گرد و خاک را می روبم...

یکی از مهمترین ملاک های قضاوتم بر مبنای ظاهر ؛ کفش است. کفش های زیبا.. کفش های تمیز، کفش هایی که با کیف یا کمربند ست هستند می توانند کاری کنند تا سلامی را پاسخ بگویم..

کفش ها به یقین می توانند نشانگر شخصیت، تمیزی و سلیقه یک فرد باشند. کفش ها می تواند دل همچون منی را نرم کنند. به یقین منظورم نو بودن و یا کهنگی شان نیست.

تصور می کنم ما ایرانی ها چه دختر و چه پسر عادت داریمبیشتربه یک وجب بالایی قدمان اهمیت بدهیم، از گردن به بالا..


+نخود سبز و خدایی که در این نزدیکی ست.

الی ماح
۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ماهی کوچولو دلش از تُنگ بلور گرفته بود شایدم از تنهایی دق کرد و رفت.

رفت و منو با خودش نبرد. 

***

امروز دلمان بسی گرفته... امروز را عزای عمومی اعلام می کنیم...

***

«بر غمم گفتی صبوری کن بلی شاید کنم// هیچ‌جایی صبر اگر بی‌آب‌ماهی می‌کند»

ظهیرالدین فاریابی

الی ماح
۲۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۵:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یک دکلته بادمجانی می خواهم.. بلند.. حریر.. یک بندی باشد.. روی بندش گل پارچه ای داشته باشد .. بدون سنگ و منجوق..

بازار پر شده از لباس های عربی.. جینگیل و مینگیل.. پر طاووس دار...

تصور کن یک سرخابی شو بپوشم.. با آرایش عربی مخصوص.. با موهای فرحی یا گل در سبد..

اونوقت امرای قطر و سوریه و بحرین و عربستان و در نهایت قذافی رو چه کنم؟؟؟ جون شما ملت ایران هم به خطر میافته...

پس همچنان دنبال گمشده ام می گردم.

الی ماح
۲۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


از یک هفته قبل وقت گرفته بودم، از همون روز  به هیچی دست نزدم.٥شنبه ساعت 2:30 درب بزرگ رو که بخاطر نصب آیینه ها سنگین هم شده باز میکنم و داخل میشم.

مانتو و روسری ام رو میدم دست مریم جوون تا برام آویزونشون کنه، می پیچم به راست؛ چنتا صندلی ، چنتا خانم یونیفرم پوشیده و چنتا کله...مریم جون درباره ی عروس دیروزی و ماشین عروس 300میلیونی و داماد پولدارش برای ثریا جوون تعریف می کنه و من گوش میدم.

مهدیه جوون که بنظرم کمی لاغرتر شده و مثل همیشه موهاش را با یک کلیپس بزرگ پشت سرش بسته بهم لبخند می زنه، سرمو روی سرشویی میذارم تا آروم موهامو ماساژ بده و بشوره.. میشینم روی صندلی بزرگ ،پیشبند مخصوص سال 90 رو دور گردنم می بنده، حوله یکبار مصرف رو باز می کنه و تو آیینه * نگاهم می کنه، سلیقه ی خودته،یکم خردش کن ،خیلی کوتاه نشه.. مهدیه جون از خاصیت های رنگ و مش نسبت به دکلره کامل برای ماری جوون توضیح میده و منم گوش می کنم. بعد از 17-18دقیقه تقریبا کله ام سبک شده، حالا با برس بزرگ گرد و سشوار داغ موهامو خشک می کنه و یکی از مدلایی که میشه شونه شان کرد رو نشونم میده.

از قیافه ی جدیدم خوشم میاد.

میرم سمت چپ، برای اصلاح صورت و ابرو وقت می گیرم و می شینم جلوی میز کوچکی که کرشمه جوون پشتش لبخند میزنه؛ لنز جدید کرشمه جون دقیقا همرنگ موهاشه، دستمو توی دستش می گیره و شروع می کنه به سوهان کشیدن و سابیدن و ...

کرشمه جوون درباره ی مهمونی دیشب و مدل لباس ها و اینکه کدوم پسر بود و کدوم نبود با آرزو جوون حرف میزنه و من گوش میدم.

یکم دردم میاد ولی می ارزه ، بعد از چشم ها ، دست ها مهمترین عضوند که در برقراری ارتباط مهم اند.

میگه لاک هم می خواهی؟ به طرح ها و شیشه های رنگی نگاه می کنم... سیر تماشا می کنم ، نه فقط تقویت کننده...

نوبت بند انداختن میشه... جمله همیشگی توی سرم می چرخه و یواش بر زبون میارمشون: اگه اینهمه مو نعمت بود خدا به ما نمی داد.... برای اینکه می دونم چقدر درد داره استرس عجیبی به دلم می ریزه... ناهید جوون در حالی که لبخند می زنه: مبارکه. ناهید جون از آخرین خاستگارم و دوست پسرم میپرسه و زود شروع می کنه از دوست پسرش میگه که اومده خاستگاریش و من گوش میدم. میفهمم برای مراسم خاستگاری اون نگینو روی دندوناش کاشته..

تو آیینه نگاه می کنم، همه ی صورتم برافروخته است، بعضی ها میگن بندانداختن برای جریان خون خوبه چون پوست رو ماساژ میده ، بعضی ها می گن باعث افتادگی و پیری زودرس پوست میشه، در هر صورت تقریبا بهترین راهه.

پوران جوون با موهای صاف و بلندش که مثل همیشه دم اسبی بسته ،با لبخند صدام میزنه: الی، نوبتت شد بیا.. خب مثل همیشه تا جاییکه میشه پهن.. کمی سکوت، صورت عینک دار و عینک کوچک با فریم مشکی عقب و جلو میاد و کمی درد و کمی دلشوره.. میشه این دفعه یکم قدش رو کوتاهتر کنی؟ نه بنظرم این بهترین حالت برای صورت شماست. و شروع می کنه درباره ی آرایشگر قبلی که من پیشش می رفتم و ابروهامو خراب کرده بود حرف می زنه و من گوش میدم.

*سالن های زیبایی این روزها مملو از "جوون" هایی هستند که لبخند می زنند، وقت ِ کوتاهی که باشد مارلبروی قرمزشان را روشن می کنند و درباره ی بدترین موجودات دنیا یعنی"پسرها" حرف می زنند. بحث های خاله زنکی تمامی ندارد .همگی خودشان را برای یک نرینه زیباتر میکنند ولی زن های مستقل و امروزی هستند که آنجلینا جولی هم به پایشان نمی رسد.

*سالن های زیبایی این روزها پر است از آیینه های بزرگ و کوچک که می توانی خودت را از هر زاویه ای بر انداز کنی، امان از کسانی که تمام عمرشان جلوی آیینه هستند ولی یکبار هم خودشان را نمی بینند و مدام چشم میگذارند تا کسی کمی اشتباه کند.

ساعت 8:13دقیقه ی شب شده، چهل و سه هزار تومان روی میز می گذارم و رسید می گیرم و درب آیینه دار را  به زحمت پشت سرم می بندم.


الی ماح
۲۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آب می نوشم عجیب..تشنه می شوم عجیب تر... مثل ماهی دور مانده از آب لب های خشکم را بهم می زنم و آب آب می گویم و هر چه بیشتر می گذرد عطش من برای رسیدن بیشتر می شود..

همین روزها ازین تُنگ تَنگ بیرون جهیده ، با رود سرازیر شده و  به دریا می رسم. همین روزها از آب شیرین به تقلا می گریزم و با آب های شور سیراب می شوم.

چرا؟ جوابش را خوب می دانم،چون من یک ماهی ام ، نه یک ماهی کوچک و نه یک ماهی خیلی بزرگ... یک ماهی از آب های آزاد که از زیستگاه اصلی ام دور مانده ام.

آری مادرم اقیانوس، مرا به سوی خود میخواند و مهر مادری اش مرا جذب آبها می کند...من از ابتدا ماهی بودم، از زمانی که در رَحِمِ مادری شنا می کردم...

و اینک؛ دست های بلندم باله های کوچکی خواهد شد و پوست تنم لزج و لغزنده... شش هایم را تقویت خواهم کرد و نفس گیری برای من سخت نخواهد بود، آنگاه هیچ کس نمی تواند مرا محدود کند، دست صیادی به من نمی رسد، من گول کرم های کوچک و بی قواره ی سر قلاب ها را نمی خورم ، من این کلک هارا خوب بلدم.

من رها و معلق، شنا کنان می روم تا آنسوی دریا و در دل اقیانوسی اش غرق می شوم.آری همین روزها غرق خواهم شد در دل اقیانوس...

الی ماح
۲۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 تا نزدیکای ایستگاه دو پیاده رفتیم ،من خیلی تشنه م بود ولی هنوز وقتش نشده بود باید صبر میکردم. حس میکردم تشنگی روی سلول های مغزم اثر گذاشته و گیراییم رو کم کرده ،همونطور که وقتی گرسنه ام میشه به خودم القا میکنم ممکنه تشنج کنم. انقدر بی تاب شده بودم که اگه تو کمک نمیکردی هرگز بالا نمیرسیدم . نزدیکای چشمه بودیم که وقتش شد ، ولی آبی همراهمون نبود و باید مسیر رو تا انتها میرفتیم. وقتی رسیدیم تقریبا تاریکه تاریک بود و میشد اون بالا از تماشای خونه های روشن لذت برد. وقتی در ظلمات مطلق با نور مهتاب حضورت رو و صورتت رو سایه روشن میدیدم لذت همراه با بی خبری وجودم رو پر میکرد نیمی روشن نیمی تاریک. مدتها گذشت و نفهمیدم آخه مگه آدم عاقل و سالم با دهان روزه میره کوه اونم تا اون بالا... ولی خوشمزه ترین آبی که به عمرم خوردم همون یکی دو مشت آب مجانی از دل کوه بود.

الی ماح
۲۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۴:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر