حرکت مدام خسته می کند مرا، گاهی باید ایستاد.
بیهوده گفته اند مسیر خانهیک دوست،هرگزطولانینیست.
پ.ن:مرا می بخشد؟؟؟؟آن پروردگاری که شاعر را، دلی دیوانه داده...
پ.ن:کشفم کن.
حرکت مدام خسته می کند مرا، گاهی باید ایستاد.
بیهوده گفته اند مسیر خانهیک دوست،هرگزطولانینیست.
پ.ن:مرا می بخشد؟؟؟؟آن پروردگاری که شاعر را، دلی دیوانه داده...
پ.ن:کشفم کن.
سال به سال یک دوره بارداری را پشت سر می گذارم
شکمم بزرگ می شود
سنگین می شوم
اینبار دو قلوست
بی شک
یک جفت دختر یا یک جفت پسر
خوابیدن برایم سخت شده
لباس هایم تنگ
زیباتر شده ام
رنگ چشم هایم کمی روشن تر
انگشتر مورد علاقه ام برای انگشتم تنگ تر
می شمرم
...
ماه بعد فارغ می شوم.
برای چشم روشنی دختر هایم دامن بیاورید و النگو.
پ.ن:وعده ای که دادم نزدیک می شود،از بس طاقتم طاق شده.3هفته یا 3ماه یا 3سال!!
بالا می آورم وقتی می بایست حرفی برای گفتن داشته باشم و سوژه ای برای نوشتن که؛ نیست... و زمانی باید سکوت کنم که حس پست قبلی هنوز در من جاریست و می خواهم حالا حالاها سردر وبلاگم باشد ولی بغضی در گلویم می نشیند که شاید فقط با همین نوشتن خالی شود...
بغض در گلو... شاید از دلگیری حال و هوای همین روزهاست و کسری زندگی ام، شاید هم نه.. ولی دلم عجیب تنگ است و این روزها حتی صدای آواز خدا هم بداهنگ است و من.. من بعضی روزها می خواهم بروم یک جای بلند بایستم و دست هایم را باز کنم.. خودم را مصلوب تصور کنم، سرم گیج برود و تمام.