حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

پروردگارا، امروز که به زمین سر زدی کاسه نیاز مرا هم پر کن
دست خالیم را ببین
پروردگارم شاید باور نکنی...
آن روز ها که نبودی ، شایدم بودی و مسافر آسمان بودی
آن روزها من عاشق شدم
حالا که بازآمدی..
باید از عشق فارغ شوم؟
پروردگارم مرا بگذار، بگذار عاشق بمانم....


(آنقدر دعایت می کنم تا برآورده شوی.)
: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین..

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زن» ثبت شده است

نقشه های زیادی برای سفر رفتن و زندگی کردن داریم، همه ما، برای ساختن خونه های بزرگتر و زیباتر، برای داشتن لباس های زیبا، کتاب های بیشتر..

و چقدر چمدان زمین گذاشتیم و لباس ها رو به رگال های فروشگاه ها برگردوندیم و از پشت شیشه های مات به درون کافه ها نگاه کردیم و در قنادی ها از جلوی کیک های بزرگ گذشتیم...

خیلی از کارهای به ظاهر ساده زندگی رو نمیشه به تنهایی تجربه کرد، نمیشه تنها رفت، نمیشه تنها برگزار کرد.. هیچ ارتباط مستقیمی هم با جنسیت نداره، زن و مرد نداره، آدم نمیتونه هرسال برا تولد خودش یه کیک بزرگ بخره و شمع فوت کنه، آدم نمیتونه ماهی یکبار لباس مجلسی شیک و پیک بپوشه و یه گروه موسیقی م دعوت کنه و تنهایی مهمونی برگزار کنه، آدم میتونه تنهایی سفر بره، اما یه جایی تو دل جنگل، یا تو شب های کویر، یا نیمروز های ساحلی، یه روزی یه جایی دلت میگیره و وقتی برگشتی چمدونت رو تهِ تهِ ته انباری قایم میکنی...

 

تنهایی خیلی کارها می شه کرد ولی انجام بعضی کارها، همراه میخواد، دوست میخواد، یار میخواد، مشوق میخواد، راهنما میخواد، معلم میخواد...

آدمیزاد برای تنهایی بودن و تنهایی رفتن و تنهایی خوابیدن و تنهایی بیدار شدن، خلق نشده...

اما چه میشه کرد.. تعداد زیادی از ما ها، مدت هاست، خیلی از روزمرگی های زندگی  رو کنار گذاشتیم و تبدیل شدیم به یک نصفه نیمه زندگی کن ِ درست حسابی.

الی ماح
۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱ نظر

وقتی خبر قهرمانی تیم فوتسال بانوان در آسیا رو شنیدم، سریع به نیلوفر اردلان فکر کردم، که بی شک خوشحالی بزرگی تو دلش هست ولی احتمالا غم سنگینی هم تو وجودش رسوب کرده که چطور شد که تو این پیروزی سهیم نبوده...

ما زن ها برای نجات خودمان از چنگال بعضی زن خوارها چه کرده ایم؟ چه می کنیم؟ چقدر عجیب.... 


+ عنوان از سهراب سپهری

الی ماح
۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۲:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱ نظر

او زنی ست درآستانه ی چهل سالگی، یادم هست جزو زیباترین های فامیل و دوست و آشنا بود.. با آن چشم و ابرویش... و خالی که همیشه میکاشت گوشه راست لبش.. خواستگار هم داشت..

این دختر ترک را دادند به یک پسر شمالی.. عقد کنانشان در خانه ما ، چقدر آدم آمد و رفت.. چه ارکستری آوردند.. چه گروه مفصلی آمد برای تزیین سفره عقد و در و دیوار...

عروسی شان را هم یادم هست.. که در مه و سنگینی بهمن رفتیم تا قائم شهر.. که عجیب درختان شمال هرگز خشک و بی بار نیستند...

یادم هست یک جلیقه دامن جیر مشکی پوشیده بودم با بلوز پفی سفید... بزن و برقصی برپا بود... به رسم خودشان زن و مرد درهم.... که چه پذیرایی می کردند و ما که خیلی کوچک بودیم ولی بهگفته ی دخترهای بزرگتر چه داماد خوش تیپی...

پرتقال هایی که از درختان حیاط خودشان می چیدند هم یادم هست.. شب ها قبل از خواب در رختخواب می خوردیم...

عروسی گذشت..

دختر زیبای فامیل 3ماه بود به انتظار مادر شدن نشسته بود... خبر رسید..

خبر پر کشیدن داماد... آری... دخترک با بچه ای در شکم بیوه شد... گویی سرطانی در جان دامادش بوده از قبل که تابش را نیاورد...

دختر سری نداشت تا میان حرف و حدیث همسایه ها بلند کند... تا فارغ شدن در خانه ی ما ماند... قرار بر اینکه فرزند را بدهد و جوانی اش را بخرد... تا روی طفل را دید... که شاید کاش نمی دید... از بخشیدن پسرش منصرف شد..

پسر حالا هفده سال دارد... مردی شده برای خودش ولی مادر صبح ها دورادور او را تا مدرسه و از مدرسه به خانه مشایعت می کند.. که هنوز به تنها حمام کردن او حاضر نیست.. که هنوز غذای او با بقیه فرق دارد.. که ...

آن مادر بیوه شده ، هیچ کجا نمی رود، هیچ کار خاصی نمی کند ، استرس و جامعه گریزی اورا به افسردگی نزدیک کرده.

او از دار دنیا فقط مادر است... و دیگر هیچ.

همه ی اینها در حالیست که وقتی آن زن و مرد شمالی برای پسرشان می آمدند خواستگاری از بیماری اش خبر داشند و تمام امید های یک دختر جوان را برای رسیدن به مطامع شخصی (داشتن یک نشانه از پسرشان) سوزاندند.

حباب

همچون انــــــار خون دل خویش میخورمـ    /    غمــ پروریم ، حوصله ی شرح قصه نیستـــ

پ.ن:ازینکه "زن" جماعت دوست دارد مدام همدردی بشنود و تایید شود، بیزارم.


الی ماح
۱۲ دی ۹۰ ، ۱۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر