حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام... اما هرگز خوانده نشدم

حرف هایی که به سختی کلمه می شوند

پروردگارا، امروز که به زمین سر زدی کاسه نیاز مرا هم پر کن
دست خالیم را ببین
پروردگارم شاید باور نکنی...
آن روز ها که نبودی ، شایدم بودی و مسافر آسمان بودی
آن روزها من عاشق شدم
حالا که بازآمدی..
باید از عشق فارغ شوم؟
پروردگارم مرا بگذار، بگذار عاشق بمانم....


(آنقدر دعایت می کنم تا برآورده شوی.)
: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین..

بایگانی
آخرین مطالب

"قره تپه" ما داریم می آییم.

دوشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۲۲ ق.ظ

اگر هم گذرتان به ارتفاعات شمال ِ غرب ِ ایران نیافتاده حتما تعریفش را زیاد شنیده اید، بی حرف پیش صبح چهارشنبه سوار ِ مَرکبِ سفید و صفر کیلومتر برادرم می شویم و پیتیکو پیتیکو کنان به دیار اجدادیمان می رویم، آفتاب که رو به غروب بگذارد تک چراغ های روشن خانه های روستاییان را خواهیم دید. ما که آنجا فک و فامیل نداریم به استقبالمان بیاید ولی  یک باب خانه و یک حیاط و شصت قطعه زمین که هنوز از جد پدریمان با عموهای پدرم شریکیم، آنجا منتظر ماست.

این بدان معناست که برای خالی بودن مکان باید از هفته ها قبل اعلام رزروینگ نماییم، چند ساعتی به جمع آوری لباس و کاپشن و پتو و دمپایی و مایو و غیره و غیره بپردازیم و به جاده سلام کنیم...

حالا دلتان از انجایی بسوزد که:

1 آب و هوای آنجا این روزها کم از بهشت ندارد.

2 در روستای اجدادیمان صبح و عصر ها صدای یکی دو گله و سگ هایشان را می شنوی و دیگر هیچ.. فقط سکوت.. آنهم از نوع مطلقش.

3 پایان بهار  وقت رویش شقایق هاست و خوش بحال ما که می رویم و لذت بصری زیادی را مزمزه می کنیم...

4 با توجه به اینکه هنوز هوا زیادی خنک است ، آبتنی در آبگرم های معدنی  بیشترین کیف ممکن را نصیب ما خواهد کرد.

5 صبحانه هر روز عسل طبیعی و سرشیر تازه(قایماق) و فطیر محلی نوش جان می کنیم عاری از هر گونه حس رژیمینگ..

6 عصر ها در حیاط آتش روشن می کنیم و ماهی رودخانه ای و بلال و سیب زمینی کباب می کنیم و چای آتشی می نوشیم..

7 چند روز از غلغله ی آدم ها و رفت و آمد شهری دور می شویم و تا دلمان برای شهرِ دودیمان تنگ شد بر می گردیم.

8 رودخانه ای هست از وسط روستا می گذرد بنام" آغلاغان" که از سبلان سرچشمه دارد و در تمام فصل ها جاریست و از پاکی به اشک چشم تشبیه شده که یک از تفریحات سالم و اقتاع کننده ی کودکِ درون ماست.

9 بازار سنتی اردبیل می رویم و کلی خوراکی محلی (برگه آلو و آلو بخاراو رشته پلویی و لواشک و غیره و غیره را با بهترین قیمت ممکن) می خریم و لذت خرید فراوان را می بریم..(شاید یکی دیگر از ان شالهای سنتی پشمی هم بخرم)

10 همه اش اینور و آنور با در و درخت و تپه و مامانمان عکس یادگاری می اندازیم.. و تا سال بعد از نگاه کردنشان کیف می کنیم..

11 اگر توانستید حتما به مجموعه تفریحی آلوارس(پیست اسکی) بالای سبلان یه سری بزنید که بهشت زیر پای شما خواهد بود.

12 گردنه حیران  و آش دوغش که در فاصله نیم ساعتی از ویلای فامیلی ماست که بماند..

13 بقعه شیخ صفی و حلوای سیاه و شورابیل و  تخمه آفتابگردان و اینا.. دیگر برای ما تکراریست ولی شما اگر رفتید از دست ندهید ها گفته باشم.

بقیه اش را می گذارم وقتی برگشتم برایتان تعریف می کنم.


پ.ن: این پستفقط برای سوزاندن ِ دل ِ شماست.



۹۰/۰۳/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
الی ماح

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی